Part 2

427 68 28
                                    

اون هفته به سرعت گذشت. نایل پروژش رو تحویل داد و منتظر ایمیل استادش بود احتمالا کدش نیاز به اصلاح داره. هری مثل همیشه آخر هفته به مرکز روانشناسی دکتر Brian May مشغول کاراموزی بود و حسابی هیجان زده بود که این ترم یه درس با دکتر برایان داره. لیام و دوستای آرتیستش هم تمام آخر هفته رو روی یه پادکست کار کردن. به ظاهر مشغول کاراشون بودن ولی هیچکدوم نتونستن از فکر اون دوتا بچه مهندس بیرون بیان. انگار براشون سخت بود بعد از سه سال درس خوندن ترم اولی خطاب بشن. درسته اونا هیچوقت ترم یکی ها رو مسخره نمیکنن برعکس کمک شون میکنن جای کلاسا رو پیدا کنن یا حتی تو پارتی های بعد دانشگاه تنها نباشن و پارتنر پیدا کنن ولی خب اون بچها واقعا ضایعن! هیچکس دوست نداره به ترم یک دانشگاه برگرده.

کلاس زبان عمومی 15 دقیقه دیگه تو کلاس 02 طبقه همکف دانشکده مکانیک برگذار میشه چون واقعا سالن بزرگیه و برای کلاسای عمومی رشتها مناسبه. زین و لویی خیالشون راحته که کلاس تو دانشکده خودشونه فقط باید سوار آسانسور بشن و 5 طبقه بیان پایین پس هنوز وقت دارن چندتا مسئله دیگه حل کنن. عوضش هری قراره حسابی دیر کنه چون دانشکده روانشناسی دورتر از دانشکده های مهندسیه و پیام های تهدید آمیز دوستاش که میگفتن: "پس کجایی؟" " استاد رسید" " برو این درسو حذف کن" " دیگه نمیرسی به کلاس برو کافه تا ما بیایم"  کمکی بهش نمیکرد.دوستاش زودتر سر کلاس بودن تا جایگاه ردیف آخرو از دست ندن. وضعیت درسی شون بد نیست اونا از رشته هاشون واقعا راضین و با علاقه درس میخونن ولی این درس و این استاد واقعا خسته کننده ست ترجیح میدن از چشم استاد دور باشن. نگاه شون به در کوفتی اون کلاس بود هم منتظر هری بودن تا صندلی کناری شون پر نشده برسه و خب منتظر اون دوتا دیک هد هم بودن اونا خودشونو واسه دعوا آماده کردن. هری خیلی دیر کرده شاید کلاس قبلیش بیشتر طول کشیده قبل از اینکه اون برسه یکی از اون سال بالاییا که معلومه قبلن این درس رو داشته و پاس نشده نشست جای هری و درست بعد از اون استاد وارد کلاس شد. زین و لویی استاد رو دیدن پس سیگاراشونو کنار پله خاموش کردن و رفتن سمت کلاس.

استاد لیست حضور غیاب رو دراورد و مشغول خوندن اسامی شد. خوندن این همه اسم حتما بیشتر از ده دقیقه طول میکشه. این برای هری خوبه. وقتی پله های ورودی دانشکده رو دید سرعتشو بیشتر کرد. با ورودش به اون کلاس شلوغ دوستاش رو دید که سعی کردن با اشاره دست بهش بفهمونن که جاش پر شده و مجبوره هر صندلی خالی ای دید بشینه. چشماش از ته کلاس تا ردیف اول رو بررسی کرد اونجا چندتا جای خالی بود ولی هری میخواست کتاب بخونه پس زیر پای استاد اصلا جای مناسبی نبود. به ناچار نشست کنار پنجره و کتابشو دراورد. باید یادش باشه بعد از کلاس به استاد بگه حضوریش رو بزنه. تو فکر خودش بود که نایل بهش پیام داد "وقت تلافیه ببینم چیکارش میکنی مرد". این دیگه چی بود! سرشو بلند کرد تا به نایل چشم های گشادش رو نشون بده که با اون پسر فیس تو فیس شد. یکم معذب شد. شاید بهتر بود همون جلو میشست. خودشو مشغول کتاب خوندن نشون داد که یهو یه صدایی تو گوشش زمزمه کرد: " چی میخونی؟ " صداش خیلی صافت بود ولی از حس برخورد نفساش رو گوشش یکم پرید.

we made itWhere stories live. Discover now