3

2 0 0
                                    

(مهرو)
امروز هممون خوابالو بودیم. دیشب بعد پارتی دیر خوابیدیم. الان هم به زور پاشدیم اومدیم که دیر نشه. تو راه قهوه خریدیم و خوردیم ولی هنوز گیج میزنیم.
داشتیم وارد محوطه دانشگاه می‌شدیم که یهو دلی پرید پشت نیلا و قایم شد. با تعجب و چپ چپ نگاهش کردم که با چشم و ابروش به جلو اشاره کرد.دنگاهش رو دنبال کردم که رسیدم به پسرا. آخ آخ آخ اینا که همون سه تای دیشبننن. هینی کشیدم که توجهشون به سمت ما جلب شد. ای درد نگیرم با این ضایع بازیم... دلی کلمو کنده.
دلارا آروم از  پشت نیلا اومد بیرون که پسره که فکر کنم اسمش بردیا بود رو به دلارا گفت: ببخشید سرکار خانم نه پاکت داشتیم نه جعبه، خالی خالی هم قبول میکنید؟
دلارا برای اولین بار سرخ سرخ شد که پسره ی نکبت خندش گرفت. با اون چال لپ مضحکش. اه اه
نیلا آستینم رو کشید که نگاهش کردم‌ آروم دم گوشم گفت: بقیه چرا انقدر چپ چپ نگاهمون میکنن.
سرم رو برگردوندم که دیدم همه ی کسایی که تو محوطه ی دانشگاه بودن جوری که انگار جن دیدن زل زدن بهمون.
خواستم حرفی بزنم که دلارا برگشت به رنگ عادیش و باز دهن پارگیش زد بالا.
دلارا: اره خالی خالیم اوکیه. فقط کدومشون مال منه ؟
بردیا زد زیر خنده و اون دوتای دیگه پشم ریزون زل زدن به دلارا.
نگاهی به اطراف انداختم و دیدم تعجب بچه های دانشگاه که زل زده بودن بهمون بیشتر شده. چه مرگشونه اینا؟!
رو کردم سمت پسرا و گفتم : اینا چشونه ؟! چرا مثل وزغ زل زدن به ما؟!
راشا نگاهی به دور و ور کرد و گفت : کم پیش میاد ما با کسی حرف بزنیم دیگه چه برسه به خندیدن.
دلارا: اها از این خود شاخ پندارایین که فقط گوز گوز دارن!؟
یک لحظه یادم رفت کجام و دورم پره آدمه. رو به دلارا داد زدم : یه جا دهن پارگیت رو ، رو نکنی میمیری ؟
باز خداروشکر فقط اون سه تا می‌فهمیدند چی دارم میگم. و الا که شرف نمونده بود کلا برام.
اون پسره که اسمش آیهان بود چپ چپ نگاهمون کرد و گفت : یکم اروم بابا. آرامش خودتون رو حفظ کنید. اصلا قضیه این پاکت و جعبه و اینا چیه ؟!
دلی با تعجب برگشت سمت بردیا و گفت : نگفتی بهشون ؟!
بردیا: نه. میخوای بگم ؟!
دلارا: نه نه مرسی که نگفتی.
نیلا : الان به طور ضایعی دارین تحریکشون میکنین واسه دراورد ته و توی قضیه!
خواستم چیزی بهش بگم که گوشیش زنگ خورد.
نگاهی به صفحه گوشیش انداخت و با استرس گفت: وای وای بهراده!
_ وا خب بهراده دیگه جن نیست که.
نیلا:آخه سه روزه پیام میدم جوابمو نمیده... الان چرا زنگ زده؟!
_ وا خب مگه نباید زنگ بزنه ؟ شاید اتفاقی واسش افتاده این سه روز.
برگشتم سمت پسرا دیدم همینجوری ما رو نگاه میکنن.
_ چیه مثل بز زل زدین به ما؟! برید دیگه.
راشا: منتظر بودیم جنابعالی دستور بفرمایین بریم!
_حالا دستور فرماییدم تشریف نحستون رو ببرین.
خواست باز جوابم رو بده که دوستاش دستاشو کشیدن و بردنش.
دلارا: جواب بده اون صاحب مرده رو کشت خودشو.
نیلا تا خواست جواب بده گوشیش قطع شد.
دلارا: خب عالیه. انقدر جواب ندادی پشیمون شد.
( نیلا)
_هیس خفه شید استرس دارم.
همینجوری خیره به گوشی بودم. الان قطع شده دوباره خودش زنگ میزنه یا من زنگ بزنم؟ غلط کرده خودش باید زنگ بزنه. 3 روزه معلوم نیست کدوم گوریه. الان دوباره زنگ بزنه من باید بگم وااای i missed you baby یا بگم کدوم گوری بودی مرتیکه.
همینجوری داشتم فکر میکردم که با لرزیدن گوشی تو دستم دو متر پریدم بالا و گوشی از تو دستم زارت خورد زمین. آفرییین نیلا خانم. یعنی آفریناااا. شاهکار کردی! سریع خم شدم و گوشی رو برداشتم و تا قبل اینکه بازم قطع نشده جواب دادم.
_الو
بهراد: سلام. چرا جواب نمیدادی؟
_میخوای فعلا راجب این صحبت کنیم که جنابعالی 3 روز کجا بودی دقیقا؟
حس کردم هول شد. انگار یه چیز رو ازم پنهان میکرد یا یه چیزی میخواست بگه و دودل بود.
_چیزی شده؟
هول کرده سریع گفت: نه چیزی باید شده باشه ؟
_3 روزه نه زنگ میزنی. نه پیم میدی. نه من پیم بدم سین میزنی. بعد تهش میگی چیزی باید شده باشه؟
بهراد: نیلا باید حرف بزنیم.
_خب الان داریم سبزی پاک میکنیم مگه؟!
بهراد: نیلا جدی باش یکم. باید راجب یه موضوعی صحبت کنیم.
_اوکی من الان جدیم بگو.
بهراد: نیلا نمیشه!
_بابا اه چرا کشش میدی؟ چی نمیشه؟!
بهراد: ما... یعنی... رابطه ی بینمون... نمیشه دیگه... درک کن...
شوکه سکوت کردم. چی میگه این؟ یعنی چی نمیشه؟!
نگاهی به مهرو و دلارا انداختم که موشکافانه خیرم شده بودن.
اینا گفتن کات کنا. گفتن نمیشه.
من باز حرف اینا رو گوش نکردم. باز گوش نکردم...
_چی میگی تو بهراد؟!
بهراد: ببین نیلا. تو مشخص نیست کی قراره برگردی. منم که پولش رو ندارم هر ماه بیام ببینمت. ته این رابطه به هیچ جا نمیرسه. اگر هم ادامه پیدا کنه قطعا جفتمون یه جایی دلمون واسه یکی دیگه میلرزه و خیانت میکنیم. پس...
بدون توجه به اینکه هنوز حرفش ادامه داشت داد زدم : پس بگو دردت چیه؟! من که سرم بره خیانت نمیکنم. حضرت آقا دلش لرزیده. یعنی واقعا سر یه ماه؟! سر یه ماه فراموشم کردی؟! لعنتی ما دو سال باهم بودیم.
بهراد: نیلا 2 سال ور دلم بودی. هروقت دلم برات تنگ میشد میومدم میدیدمت. الان چیکار کنم؟! ها؟! تو بگو؟! تو برمیگردی؟! من میتونم بیام اونجا؟! نه.هیچ کدوم نمیشه. پس بزار همینجا خوب تمومش کنیم. نزار چند ماه دیگه سرد شیم و با دعوا از هم جدا شیم.

شرط دردسرسازWhere stories live. Discover now