ساعت پنج عصر خونه نامجون:ته:تو خونه تاریک با یه گلدون توی دستم پشت در منتظرش بودم صدای زدن رمز در رو شنیدم. نفسمو حبس کردم و بلا فاصله که وارد شد گلدون و توی سرش خورد کردم . روی زمین افتاد و بیهوش شد . تن لشش رو روی زمین کشیدم و رو صندلی درست وسط خونه نشوندمش و با طناب ب صندلی بستمش.کم کم چشاشو وا کرد و منو روبروش دید.. آهی از دردی که توی سر شکستش که داشت ازش خون میرفت کشید و به دست و پای بستش نگا کرد.× هی اشغال عوضی هیچ معلوم هست داری چه غلطی میکنی. میدونی که اگه شکایت کنم تا اخر عمر تو هلفتونی ای؟+ عاااا.. نامجون شی زیاد تند نرو پسر خوب . کی گفته قراره به اون جاها برسه ها؟ اصن کی از آینده خودش خبر داره . اوه البته من از آینده تو خبر دارم . این یکم اذیت کنندس میدونم.×تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی جراتشو نداریپاشدم و سمتش رفتم چاقو که تو دستم بود رو کنار چاک دهنش گزاشتم و گفتم+جرات ؟ اوه از چی حرف میزنی پسر. ولی جدیدا خیلی بد اخلاق شدی . تو خیلی غمگینی و این منو ناراحت میکنه . پس بهتره لبخند بزنیو چاقو رو به سمت عقب کشیدم . خونش به صورتم پاچید+الان حس میکنم هنوز ب قد کافی جذاب نشدی . میدونی این بیشتر شبیه پوسخنده . انگار داری به ریش من احمق میخندی .. بزار برات درستش کنمو کارمو تو سمت مخالفم تکرار کردم .. از درد داد میکشید و من لبخند میزدم+میبینی نامجون. خون نجست توی صورتم پاچیده و حالمو بهم میزنه ... اوه نگاه کن صورتت خونی شده بزار برات تمیزش کنم .شیشه الکل رو اوردم و از بالا رو صورتش خالی کردم.+ آرههههه بلندتر داد بزن میخوام بشنوم پسر ... میخوام ببینم التماس کردنتو ... میدونی بنظرم هنوز یه چیزی تو این خونه کم داریم ... شاید یکم زجر تنفسی چاشنی کارمون بشه عالی بشه نه؟؟؟ نظرت چیه ها ؟؟؟ چرا لالی چرا خفه خووووون گرفتیسمت شیز گاز رفتم و باز گزاشتمش .. سمتش برگشتم و بوتی که پام بود رو بین پاهاش درس روی عضوش گزاشتم. داد زدنهاش روحمو ارضا میکرد.+ با این به کوکی من آسیب زدی ارهههه؟ انقد بی وجود بودی که با بازی دادنم خواستی سهام شرکتو برا خودت کنی ؟ هع .. نامجون تو یه تیکه اشغالیتو دور ترین اتاق یه اتیش روشن کردم و اتاق شروع به سوختن کرد... سمت در خونه رفتم+راستی؟ جهنم خوش بگذرهاز خونه بیرون اومدم و سیگارمو روشن کردم . پک عمیقی بهش زدم و بعد به سوختنش نگاه کردم ... سمت ماشینم رفتم روشنش کردم و راه افتادم ... به اول خیابون نرسیده بودم ک صدای انفجار باعث شد بلند بخندم .. قهقه میزدم و حالم فوق العاده بود . حالا نوبت مرحله بعدی بود
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Fake Love
Hayran Kurguتهکوک تهیونگ و نامجون از سهامداران یک شرکت بزرگ هستند و باهم رقابت زیادی دارند و این مسئله اتفاقاتی رو طی داستان رقم میزنه.