⊱ᴘᴀʀᴛ 15⊰

9.1K 1.2K 224
                                    

از فروشگاه خارج شد و با زنگ خوردن گوشیش وسایل رو تو ماشینش گذاشت و گوشیش و از جیبش درآورد و با دیدن اسم نامادریش"انا" لب گزید..

تقریبا یه ماه بود که دیدنشون نمی‌رفت و حالا هم احتمال میداد که آنا ازش دلخوره و بهش زنگ زده..جواب داد:

"الو.."

...

"خوبم آنا..اوضاع خوبه؟"

...

"باشه باشه عذر میخوام!"

...

"خیلی خب! سرم شلوغه خب!"

...

"باشه! چی صبر کن! امشب؟"

لب گزید و ادامه داد:

"ا..آره منتظرتونم! میبینمت!"

ماشینش و روشن کرد و به سمت خونش راه افتاد!
ساعت سه بعد از ظهر رو نشون میداد و آنا بهش گفته بود شب میان پیشش‌‌..و این یعنی قرار بود تهیونگ و باهاشون آشنا کنه!

خرید هارو برداشت و رمز در رو زد و وارد خونه شد..

با ندیدن تهیونگ چشمی چرخوند و گفت:

"بیبی؟"

خرید هارو روی کانتر گذاشت و با حلقه شدن دستی دور کمرش لبخندی زد و به عقب برگشت و با دیدن تهیونگ که با لبخند بغلش کرده بود..
لبخندش عمیق تر شد و بوسه ای رو پیشونی پسر چشم آبی گذاشت و گفت:

"کجا بودی لاو؟"

تهیونگ با لبخندش گفت:

"داشتم لباس هام و مرتب میکردم! خوش اومدی!"

جونگ‌کوک سرش و جلو برد و بوسه ای رو موهای طلایی پسر گذاشت و گفت:

"همم حموم رفته بودی! بدون من؟"

آخر حرفش و با شیطنت گفت و تهیونگ با گونه های سرخش چینی به بینیش داد و با اخم غلیظی یقه جونگ‌کوک رو گرفت و اون و به سمت خودش کشید..

جونگ‌کوک شوکه از کار پسر با تعجب بهش خیره بود که پسر چشم آبی سرش و تو گردنش فرو برد و ثانیه ای بعد ازش فاصله گرفت..

تهیونگ با اخم و دست به سینه دندون قروچه ای کرد و گفت:

"کیو بغل کردی گوکی؟ عطرت فرق داره!"

جونگ‌کوک یه تای ابروش و بالا انداخت و گفت:

"اوه پس به خاطر این عصبی ای کیتن!"

تهیونگ خرخری کرد و با دمش ضربه ای به پای جونگ‌کوک زد..

جونگ‌کوک لبخند کوچیکی زد و گفت:

"ببخشید کیتن یکی از استاد ها که دوستمه حالش بد شده بود منم کمکش کردم و اون و تا بیمارستان رسوندم! احتمالا بخاطر همین کمی از عطرش مونده!"

𝐒𝐡𝐲 𝐊𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧|✔︎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora