×حین رانندگی کمربند ایمنی خود را ببندید
از سرعت مجاز پیشی نگیرید
از لاین خارج نشوید
و هزاران قانون مسخره رانندگی..قانون هایی که منم زمانی بهشون میخندیدم
خندیدن ؟!
اصلا یادم نمیاد آخرین بار بعد از اون حادثه کی خندیدمیک تصادف مسخره و مسخره تر وضعیتی که الان توشم
بیست و چهار ماه پیش
آره امروز دقیقا میشه بیست و چهار ماه پیش ، یادمه چون توی روز تولدم اون اتفاق افتادیک مسابقه رالی خیابونی و ترمزی که کار نکرد ، سرانجامش شد بیست و چهار ماه تخت نشین شدن من
قطع نخاع شدن...
میگند اگه بخوام میتونم باز راه برم...
میگند به خودم بستگی داره ولی همش مسخرس
مسخره...
آره همه چیز مسخره است ، من چه بخوام چه نخوام بازم آخر همینم...یک تکه گوشت بی خاصیت که همه با تنفر نگاهش میکنند
البته نه فقط یک تکه گوشت
من فقط پاهامو از رون به بعد حس نمیکنممن پاهامو از دست دادم و بعد از اون همه چیز برام مسخره و تنفر انگیز تر از قبل شد...
همیشه از آدما نفرت داشتم و الان نفرتم بیشتر شده...بدم میاد
از مادرم که حتی سعی نکرد به دیدنم بیاد ، خب حق داره...من مادرمو انتخاب نکردم
بدم میاد از برادرم که جز تماس تلفنی حاضر نمیشه از اون کشور لعنتی و از مادرم دل بکنه و بهم یه سر بزنه
از پدرم که از بعد از اون اتفاق مثل یک بی عرضه نگاهم میکنه
از تموم اون پونصد و پنجاه و چهار پرستاری که توی این بیست و چهار ماه ، هر کودوم کمتر از یک هفته دووم آوردناز تک تک اونایی که بابت پول بهم خدمت ولی باز نگاهشون پر از حال بهم خوردگی و تنفر بود
خوبه پول میگرفتن و اونجوری نگاهم میکردن
جوری که انگار من مسبب تموم بدبختیاشونم
تنها نگاهشون عذابم نمیداد
رفتاراشون
خدمت هاشونهمه به اجبار پول بود و من براشون مثل یک ماشین پول سازی
کنار پدرم باهام خوب و وقتی پدرم میرفت خود واقعیشون میشدن ، اونا میدونستن من و پدرم از بعد از اون حادثه میونه خوبی نداریم و ازش استفاده میکردند÷دیگه تحمل ندارم...میدونستم...آره بیاریدش خونه ام
نگاهمو به پدرم دادم
این هفته کلا خیلی عجیب شده بود
دائم به اتاقم میومد و با نیشخند نگاهم میکردپدرم؟!
بهتره بگم یه مریض جنسی
مریضی که بیشتر از رابطه داشتن از دیدن رابطه بین دونفر دیگه لذت میبره...
و همین ذاتش باعث طلاق مادرم ازش شداون از مادرم خواسته بود با دوتا از بادیگارد هاش رابطه خشن جنسی برقرار کنه و این اولین بارش نبود که چنین درخواستی میکرد...ولی خب من خودم اینو چند ساله فهمیدم
بچه بودم که اونا از هم جدا و منی که همیشه به ثروت پدرم افتخار میکردم ، بی توجه به گریه های مادرم ، پدرم رو انتخاب کردم
YOU ARE READING
miracle of love♥️معجـزهیعشـق
Fanfiction📌وضعیت: متوقف شده.🪧🤎 I remember one day I thought I would have you for the rest of my life :)💔 یادمه یه روز فکر میکردم تا اخرِ عمر دارمت 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 +حسمیکنمحالمخوبنیست «17:53»✔️✔️ ...