Harry's pov:صدایه جیمزو شنیدم که داشت از بیرونه اتاقم منو صدا میکرد تا از جام بلند شم و مثله تمامه روزایه مزخرفه دیگه برم مدرسه
من ادمی نیستم که زیاد غر بزنه اما تاحالا با من به اون جهنمه ساعتی نیومدید که بدونید چی میگم...
از تختم اومدم بیرون و ساعتو نگاه کردم
وای نه دیرم شد
سریع رفتم دستشویی و مسواک زدم وای خدا آقایه شلمن ایندفه دیگه منو میکشه
(اوه آقایه شلمن معلمه ریاضیه منه خیلی خوش اخلاق نیست حتی با من که بهترین دانش آموزشم)
داشتم میدویدم که از در برم بیرون که صدایه جیمزو شنیدم
جیمز : هرولد لااقل بیا غذایی که برات پک کردمو با خودت ببر
پس سریع برگشتم ظرفو برداشتم و با سرعته نور از خونه خارج شدم
معمولا اگه خیلی دیرم شده باشه جیمز منو با ماشین میرسونه اما اونقدرام بد نیست
میتونم خودم برمتویه مسیره مدرسه با خودم دعا میکردم کاش جاستین امروز با خودش تصمیم نگرفته باشه منو اذیت کنه
اذیتایه اون حتی به مدیره مدرسه هم رسیده بود
این بعد از این بود که اون منو تویه راهرو هایه مدرسه زد و خانمه هاتسون اونو دید
حتی فکر کردن به لگدایی که به شکمم زده بود باعث میشد احساسه درد کنم
کبودیایی که تا چند هفته باید از جیمز مخفی میکردم
اما خب چه فایده ای داشت وقتی اون همیشه بعد از تموم شدنه دوره تنبیهش به کاراش ادامه میداد...
من نمیتونم به جیمز بگم اون همین حالاشم به اندازه کافی نگرانیه منو داره
به بیشترش احتیاج ندارهجاستین همیشه بدترین بچه مدرسه بوده و هست
یه پلی بویه به تمام معنا
دختری نیست که تویه کله مدرسه باهاش نبوده باشه
یه دیوونه که منو مجبور میکنه تمامه کارایه مدرسشو براش انجام بدم و من مجبورم انجامش بدم
به مدرسه رسیدم بعد از برداشتنه کتابام از لاکرم طرفه کلاسم رفتم
هنوز به کلاسم نرسیده بودم که یه یه نفر جولویه راهمو گرفت
جاستین
خدایا پسر چرا فقط یه هفته بهم استراحت نمیدی؟
جاستین: سلام کوچولو پروجکتو تموم کردی ؟ بهتره کرده باشی وگرنه بد تموم میشه بیب
بخاطره اسمی که روم گذاشت دلم پیچ خورد من واقعا حالم ازون بهم میخورد
KAMU SEDANG MEMBACA
pretty boy(persian)
Romansaهری پسریه که بخاطره از دست دادنه پدر و مادرش دوسته خانوادگیشون جیمز مراقبشه و هریو مثله بچه خودش دوست داره هری هرروز تویه جنگل قدم میزنه همچی خوب بود تا اینکه یه روز چیزی تویه جنگل چیزی دید ... اون چی بود؟