ساعت یازده شب رو نشون میداد برف به آرومی در حال باریدن بود و سکوت خونه رو دربرگرفته بود. پسر بچه به آرومی کنار دختری که این چند روز رو کنارش گذرونده و خاطرات شیرینی رو بهش هدیه داده دست در دست رویاهای شبانهش پلکهاش رو بسته بود.
نگاهش رو از ووجین که روی پاهای سانمی به خواب رفته بود گرفت و با صدای نسبتا بلندی و ابروهای درهم رفتهای پرسید:
_یکم عجیب نیست که جونگکوک هنوز برنگشته؟
جیمین که نگران بیدار شدن پسر بچه بود اخمی کرد، دستش رو به شونهش کوبید و انگشتش رو روی بینیش گذاشت:
_ساکت باش میخوای بیدارش کنی؟
_نبود کوک مهمتره یا بیدار شدن ووجین؟
جیمین بدون مکث به سرعت جواب داد:
_معلومه بیدار شدن بچه! ببینم نکنه میخوای خواهر من دوباره برای خوابوندش تمام کارهایی که این چند ساعت کرد رو تکرار کنه؟ بعدم کوک توی کارگاهشه دیگه احتمالا تهیونگم رفته پیشش و کنار هم دارن لحظات زیبایی رو رقم میزنن.
_عجب!
_هوسوکا نظرت چیه فردا بیای دفتر کارم تا یه روز زیبا رو باهم بسازیم؟
مرد مو مشکی گوشه لباش بالا رفت، احساسی انتهای رگهای قلبش رو به بازی گرفت و تارهای وجودش رو لمس کرد.
_یه قرار با نور چشمام؟
_میدونم عاشق پیشنهادمی!
_من که عاشق همه چیزتم دیگه چه فرقی میکنه؟
مرد روانشناس دستش رو روی انگشتهای مو مشکی قرار داد، نفس عمیقی کشید و کلماتش رو شمرده شمرده گفت:
_دلم میخواد بیشتر از احساسات بچگیت بهم بگی هوسوکا. من و تو راه درازی رو در پیش داریم توی این راه دستاتو میگیرم، کنارت قدم برمیدارم، از دید تو مسائل رو میبینم و سعی میکنم با قلب سردم احساسات ناچیزم رو بهت هدیه کنم.
_کی گفته قلبت سرده؟
پسر تلخندی زد، نگاهش رو روی سانمی که حالا جاش رو عوض کرده و کنار ووجین به خواب رفته بود چرخوند و با لحن آرومی جواب داد:
_از بچگی بهم میگفتن احساس ندارم مثل یخ سرد بودم و با کسی ارتباط برقرار نمیکردم، بچه ساکتی بودم، بیشتر کتاب میخوندم و توی دستنوشتههام غرق میشدم، کلمات رو کوتاه انتخاب میکردم و به آرومی اداشون میکردم تا کسی زیاد بحث رو باهام ادامه نده به معنای واقعی کلمه اجتماع گریز بودم وقتی اولین بار جونگکوک رو دیدم یاد خودم افتادم...
هوسوک اخمی کرد، دست جیمین که روی انگشتهاش قرار داشت رو گرفت و فشار آرومی بهش وارد کرد، میخواست مطمئنش کنه که کنارشه و قضاوتش نمیکنه.
STAI LEGGENDO
Van Gogh was his god! • [Completed]
Fanfiction•Name: Van Gogh was his god! •Couple: Vkook •Sub couple: Hopemin •Writer: Amara •Genre: Romance, Angst, smut •Channel: @papacita01 ~•Teaser: _چرا هیچ وقت از ته دلت نمیخندی؟ از اون لبخندهایی که به چشمات میرسن و برق خوشحالی رو توشون روشن میکنن! سرش ر...