***
Third person povاون دختر بی شک ترسناک ترین چشمایی رو داشت که تویه زندگیش دیده بود
تاریک
سیاه
بی احساس
موهاش رنگه عجیبی داشت
بالایه موهاش سیاه اما پایین تر که میومد قهوه ایه روشن بود
حتما رنگ شده بود
مگه نه؟شلمن: خیلی خب به مدرسه ما خوش اومدی
صندلیه تو اونجاست کناره جاستینهری و نایل به دختر که سمته صندلیش میرفت نگاه میکردن
نمیدونست سمته چی میره
اما خب اینم نمیدونستن که اون دختر چطور قراره با جاستین رفتار کنه
کیفشو گذاشت پایین و از همین حالا صدایه نکره جاستین به گوشه دختر خورد
جاستین: خوش اومدی بیب باهم یه عالمه خوش میگذرونیم
و به اون لبخند زد...
دایانا : میشه گفت مطمئنم نمیخوای لبخنده میلیون دلاریتو با مشت از رویه صورتت پاک کنم پس ببند "بیب"
لبخنده جاستینو بهش برگردوند و جاستین کم کم لبخندش محو شد
سره کلاس ریاضیو انقدر راحت جواب میداد که انگار سالهاست که داره همین درسارو میخونه و چیزه جدیدی از لایه کتابه مسخره پیدا نمیکنه
جاستین قرار بود حتی بیشتر بهش گیر بده و هری اینو از همون موقع میدونست
نمیدونست چه مرضی بود که باید همیشه دخترارو به خودش علاقه مند کنه تا فقط بعدش دلشونو بشکنهاون واقعا قلبی تویه سینش نداشت؟
کلاسه ریاضی که تموم شد هری خواست با دانش آموزه جدید آشنا بشه
پس تویه راهرو طرفش رفتهری: سلام من هریم ما باهم کلاس ریاضی داریم منو دیدی؟
دایانا: بله مو قشنگ تورم دیدم
هری: میخوای کناره ما تویه کفتریا بشینی؟به نایل اشاره کرد که چند قدم اونور تر وایستاده بود و به دیوار نگاه میکرد
جوری که انگار پرده سینما روشهدایانا: آره حتما اوه واینکه به اون دوسته باب اسفنجیت بگو کناره دیوار حلوا پخش نمیکنن
و نایل که انگار تازه از جهان خودش بیرون کشیده شده بود بهشون نگاه کرد
نایل: ها؟
هری: اون نایله اونم مهربونه فقط باید بشناسیش
دایانا: خیلی خب من الان کلاسه طراحی دارم پس فکر کنم اینجا جدا میشیم؟ تویه کفتریا میبینمت کرلی
YOU ARE READING
pretty boy(persian)
Romanceهری پسریه که بخاطره از دست دادنه پدر و مادرش دوسته خانوادگیشون جیمز مراقبشه و هریو مثله بچه خودش دوست داره هری هرروز تویه جنگل قدم میزنه همچی خوب بود تا اینکه یه روز چیزی تویه جنگل چیزی دید ... اون چی بود؟