♠جاسوس♠
.・✫・゜・。.
پارت1
الو..چشم خودمو میرسونم..معلوم نیست باز چه خبر شده که خودش شخصا بهم زنگ زده..
ییبو:سلام جناب سرهنگ..
سرهنگ:سلام ییبو بیا اینجا بشین باید درمورد یه چیز خیلی مهم باهات صحبت کنم..ما فهمیدیم که یه گروه از داعش وارد کشورمون شدن
..ییبو:اما...
جناب سرهنگ:حرفم هنوز تموم نشده الان وقت لجبازی نیست بیبو..کشورمون و مردمانش تو خطرن..
ییبو:اما من قسم خوردم که دیگه دخالت نکنم..
سرهنگ:بالاخره اتفاقی که افتاده همه ما بابتش ناراحتیم و هنوز فراموش نکردیم.. اما توی این اتفاق تو مقصر نیستی..تاي خودش خواست که فدای کشوربشه..
ییبو درحالیکه دستاشو مشت کرد و يه نفس عصبی کشید:اما من اگر به موقع میرسیدم تای الان زنده بود..
سرهنگ:تاي خودش از عمد بهت دیر خبر داد که بري..چون میدونست اگر تنها بري تو هم کشته میشی،ییبو تو با این کنار رفتنت تای رو داری نا امید میکنی..اون خودشو فدا نکرد که تو خونه نشین بشي..
ییبو:به زمان نیاز دارم..
سرهنگ:وقت کمه ییبو..
بیبو:تا شب بهتون خبر میدم ادای احترام میکنه و از اتاق خارج میشه ییبو سوار ماشینش میشه و با خودش فکر میکنه:اگر قبول کنم و باز به خاطر من یکی دیگه جونشو از دست بده چیکار کنم..از داشبرد ماشین عکس خودشو تتای رو برمیداره و با انگشتش عکس تای رو نوازش میکنه ..قطره اشکی روی عکس میچکه
فلش بک:
سرهنگ :تاي خیلی مراقب باش تو قراره وارد گروه اون جنایتکارا بشی اگر کوچکترین شکی بهت کردن..
تاي:ای بابا جناب سرهنگ میدوونم اولین بارم که نیست دارم می رم ماموریت..نگران نباشین نمیزارم شکست بخوریم..
سرهنگ:ییبو داره میاد بهش گفتی؟
تای:راستش هنوز نه..نمیدونم اگر بفهمه به جای اون قراره من برم چیکار میکنه..
ییبو:کی قراره چیکار کنه به سرهنگ ادای احترام میکنه..
تاي:قرار بود تو کشته بشی و اما برنامه تغییر کرده من قراره کشته بشم..
تاي خودشو بغل ییبو می ندازه ادای گریه رو درمیاره:آه خداوندا خودت شاهدی که من یک بنده بی زبانم.. اصلا زبان بسته ام و اینان همگی به زور میخواهند من را به دل کرکس ها بفرستند آه خدا تو..
ییبو :عین آدم نمی تونی حرف بزنی؟
تای درحالی که دستاشو میزاره رو کمرش و به سمت ییبو خم میشه:نوووچ دیگه این بستگی به آیکیوي جنابعالي داره ..
BẠN ĐANG ĐỌC
▪︎Spy▪︎
Fanfiction"جاسوس" با ورود تروریست ها به کشور چین ؛ سازمان امنیت چین برای شناسایی و دستگیری تروریستها تعدادی از نیروهاشو به عنوان جاسوس به این گروه میفرسته.. وانگ ییبو که سرانجام موفق به ملاقات میشه اما با اتفاقاتی که پیش میاد توسط شخصی به نام شیائو جان از...