ραιτ11 :Παίζω _بازی_

28 10 2
                                    

_اديت نشده_

کاخ المپیوس ( جایگاه زئوس و محل تصمیم گیری خدایان )
.
.
متفکر و با کمی شوق به برادرش خیره شد ،

چشمهای سبزآبیش همراه بوی خنک و نمکی دریا ، انعکاس اقیانوس رو جلوی چشمهاش به جریان در میاوردند و ریش سرخ و بدن عضلانی برنزش با اون حالتی که به صفحه ی بازی خیره شده بود کاملا به درد فرمانروای آب ها می خورد .‌.
.
.
با نیشخند اون و صفحه ی شطرنج رو نگاه می کرد ،
این نیشخند مزخرف رو هیچ وقت کنار نمی ذاشت !

زئوس - من بردم !!!
فریاد زده و باعث شده بود نه تنها اون از جا بپره بلکه عقابش رو هم ترسونده بود ،
چشم هاشو چرخوند و به برادر جوان و شادش خیره شد ، اون ..

آه .. که اگر چشمهاش آبی سرد اسمان رو نشون نمی داد و تاج پادشاهی روی سرش نبود اصلا نمی شد گفت که یه خداست ، چه برسه به فرمانروای خدایان ..!

نمی فهمید این مرد چطور میتونه پدر آتنا باشه در حالی که حتی شبیه نوه ی اون هم نمی شد !

البته که هردو شون به طرز آزار دهنده ای لجباز و رو مخ بودند !!
.
.
پوسایدون- خب ؟!
با شادی خودشو تکون میداد و آوازی زیر لب زمزمه می کرد ، لبخندی داشت و جرعه جرعه می نوشید ..
زئوس - چی خب ، برادر ؟!
چشم غره ای به این سرخوشیش رفت و اشاره ای به تخت های خالی کرد :

پوسایدون - خب اینکه ،  این بود جلسه ی ضروری جنگت ؟؟
اینکه روش جدیدی که از توی اون کتاب زمینی دیدی رو امتحان کنی و بهم یاد آوری کنی توی نوجونی چه شکلی بودی ؟؟
.
.
 باغضب گفته بود و زئوسی که امروز دور از چشم هرا ، اصلاح کرده در شمایل مرد سی ساله ی شاد و خوش رفتار می کرد رو زیر نظر گرفت ، اصلا خوشش نمیومد به این نظریه که برادرش حوصلش سر رفته و اونو الکی از کاخش زیر اقیانوس اینهمه راه تا المپیوس کشونده ، فکر کنه !

اوهمی زیر لب گفت که چشم چرخوند و سرش رو عقب انداخت :
پوسایدون - تو فقط برای امتحان یه بازی مسخره و سرگرمی منو به اینجا کشوندی ؟؟!
اینکه قبلا برای سرگرمی جنگ راه می انداختی واقعا قابل تحمل تر بود !
لبخند اغوا گر و متاثر کننده ای زد :

زئوس - آه برادر ..
یه جوری داری میگی انگار کل پله ها رو شخصا بالا امدی و خودت تا حالا اینکارو نکردی !

به اون حالت اعتراف گیرانش چشم غره رفت :

پوسایدون - خوب می دونی که من خودمو در گیر این یکی نمی‌کنم و باید بگم هنوز رکورد جنگ راه انداختن های تو بیشتره ..
اما بازم فکر نمی کنی یکم زود خودتو در گیر این یکی کردی ؟

دو تا ابروهاشو بالا انداخت و با تعجب معصومانه ای به چهره ی برادرش نگاه کرد اما با نگاه جدی پوسایدون ، نگاهش تغیر کرده و مجسمه ی پرشکوه جدیدش رو به عنوان مقصدی مناسب تری ترک کرد :

game of eternity (Stony)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang