ραιτ12 ; Νικητής

26 8 2
                                    

_ادیت نشده _

(استیو)

پوزخند زد و چشم ازش گرفت ،
هرچی کمتر اون صورت رو میدید زندگی بهتری در پیش داشت !

ترجیح میداد فعلا جلو نره پس به ستون چادر تکیه و به بقیه چشم دوخت ..

هنری کنارش ایستاده بود و نیشخند اون رو هم می تونست حس کنه : پادشاهانی که به یک صف ایستاده بودند و به نوبت چاپلوسی پیروزی فرح بخش کسی رو می کردند که حتی تا یک ساعت بعدش هم به ساحل نرسیده بود !

چشمش بین لبخند های زورکی و چشم هایی که لبریز از تمسخر و تنفر بود چرخید ، همه توی یک صفحه ، با قوانین نانوشته ی روش بازی می کردند ..
تنها فرد بی خیال جمع اریک بود !
با اون موها و ریش های مرتب شده و ردای سرخی که پوشیده بود ، بیشتر از همیشه به جای یک سرباز یا فرمانده ی جذاب شبیه یک پادشاه شده بود ..
نه لبخند چاپلوسانه ای روی صورت داشت و نه نگاه پر تاسف ، تمسخر یا تنفر آمیزی ..
البته نه اینکه نمی خندید یا از ایگور بدش نمیومد و مثل یک پادشاه واقعی در جلسات جنگ ایستاده بود ،
نه ! 
فقط اینکه انقدر درگیر کنترل خودش برای قهقهه نزدن بر سر اون ستایش نامه های بلند بالا و بلوف های مغرورانه بود که وقتی برای اینکار ها نداشت !
.
گوشه ی چشم های سبزش جمع ، و لبهای صورتی و نازکش به دندان گرفته شده بودند ..
باهر  کلمه ی ستایشگرانه ای که گفته می شد ، تلاش بیشتری برای پنهان کردن لبخندش انجام میداد و به نظر می رسید که واقعا در موقعیت سختی قرار داشته باشه  !
.
کمی به نگاه کردنش ادامه داد که چشم تو چشم شدند و سری برای تم تکون دادند ، جلو رفت و کنارش قرار گرفت ، با ورود کاملش ایگور لبخند مصنوعی و بلندی زد و خوش آمد گفت ، میزان تنفر چشم هاشون بی حد بود و فک هاشون از ساییده شدن دندون ها روی هم درد گرفته بود ..
.
.
ایگور - استیوس !!

چقدر دیدن تو و هنری در این جمع خوشاینده !
.
پوزخند زد و سر کوچیکی تکون داد ، حالا مرد دیگه ای جلو امده و روی زانوهاش در حالی که از فراست بی اندازه ی ایگور و پیروزی بزرگش تمجید می کرد ، بهش هدیه میداد ..!
پر صدا پوزخند زد ..
اریک باز صورتشو با دست پوشونده بود ‌و هنری لبشو گاز گرفته بود ..
البته هیچی خنده دار تر از بلوف های ایگور راجب پیروزی نهایی و وعده های جایزه نبود !
.
.
کمی گذشت ..
با پراکنده شدن جمع و تموم شدن اون مزخرفات ستایشگونه و طولانی ، ایگوری که از اول حضور استیو به زحمت تونسته بود نگاهشو روی اون کنترل و دست هاشو کم تر به دسته ی صندلی فشار بده ، بهش چشم دوخت ..
.
.
اون پسر !

اون چشم های آبی ای که اونطور مغرورانه از بالا نگاه می کردند ..
اون نیشخند و خمیدگی محنوس لبها !
.
هنوز صدای فریاد های " استیوس .. استیوس " سرباز ها توی گوشش می پیچید و عصبیش می کرد ! ..
.
خوب می دونست که حتما تو دلش کلی بهش خندیده ،
اما اینها همه افراد اون ، جنگ اون و پیروزی اون بودن و به هیچ وجه نمی ذاشت کسی اینو ازش بگیره، حتی اگر خود زئوس باشه !
.
.
لبخند زوری ای زد :
ایگور - استیوس بزرگ !
دلتنگ دیدنت بودم !
کلمات محکم ادا و دندون هاش روی هم می غریدند ..

پوزخند زنان سر تکون داد :
استیو - درسته !
داستان علاقه ی ما بهم اصلا اغراق شده نیست ..
نیشخند زد و به هدیه ها و غنائمی که برق طلاییشون چشم رو میزد اشاره کرد :
شنیدم که امروز جنگی رو پیروز شدید !!
طعنه ی کلامش کاملا واضح بود و تنش فضا رو گرم تر می کرد ، نگاه هاشون تیره و برنده تر شده !
.
ایگور - شاید انقدر غرق گل بازی بودی که نفهمیدی ، اما ساحلی که تا صبح امروز برای ایلار بود ، الان به نام منه !
(_ایلار پادشاه میرا _)
روی اسامی تاکید کرده و ابتدای جمله رو با بی اهمیت ترین حالت ممکن ادا کرده بود ..
.
دستی به صورتش کشید ،
اون کم نمیاورد ..اما گل بازی ؟؟ هه
این حرف کسی بود که حتی از دست زدن به آب هم باید بترسه ؟!..
.
.
استیو - اُه ..شاید ، چون وقتی سرباز ها در حال گرفتن میرا بودن انقدر دور بودی که دیده نمی شدی متوجهت نشده باشم !
نیشخندش رو پر رنگ تر کرد :
استیو - می دونی که ؛ آدم ها باید روی آب محتاط باشن ، به هر حال آب لغزندست و نمیشه به این زودی راجب "برنده" تصمیم گیری کرد  !
.
.
صریح نگاهش کرد ، وقفه ای به وجود امد و بعد خنده ی عصبی ایگور ..
می تونست قفل شدن فک و صدای کشیده شدن دندون هاش روی هم رو بشنوه ..
دهنش رو باز کرد تا جوابی بده که با موسیقی ای که یکدفعه به اوج رسیده و بلند شده بود ، رقصنده ها وسط امدن و تماس چشمیشون رو برای لحظه ای قطع کردند ..
.
انگار که از بلندی ای سقوط کنی ، هر دو به واقعیت لحظه برگشته و به خودشون امده بودند ..
همهمه ی آدم ها ، صدای دبل و نگاه های روشون ..
همین وقفه ی کوتاه کمی از دما و فشار فک هاشون کم کرده بود و تونستند با لبخند هایی تظاهری ، چشم های تنفر آمیزشون رو از هم بگیرند ..
انگار عقده های گذشته هیچ وقت پاک نمی شد !
.
.
اریک و هنری روی صندلی ای نشوندنش و جامی به دستش دادند ..
فوریت رو به روی اون دو چیزی نبود که کسی دست کم بگیرتش !
.
اریک - می دونی که جنگ ها همیشه همین بوده ، جدی نگیر ..
سیاست فاکی !!
جنگ ؛ مرگ سربازان و سخنرانی پادشاهانه ..
.
.
پوزخند زد ، تمام اون ارامش چشمها به آبی تیره ای بدل شده بود !
اون فضای شاد و خنده های نمایشی بیش از حد مزحک به نظر می رسید و این توی گوشش چرخ می خورد  ..
.
.
هنری - آه ..خیلی نامید کنندس! 
سرش رو سمت هنری بر گردوند ،  کمی گیج بود ، ولی  با گرفتن رد نگاهش سریع متوجه منظور اون شده بود ..
نگاه هنری به سمت گروه رقصنده و فاحشه هایی بود که بین جمع رفت و آمد می کردند ، انگار اندازه ی عادی سینه ی اونها واقعا نا امید کننده بود !
بهش نیشخند زد ..
استیو  - افسانه ها همیشه راست نیستند
هنری اخم و بهش دهن کجی کرد ..

نصیحت شنیدن از کله خر ترین فرد جمع اصلا چیز دوست داشتنی ای نبود !

سرش رو چرخوند که با دیدن دو نفری که وارد چادر می‌شدن ، اینبار اخم هاش واقعا توی هم رفت ..

game of eternity (Stony)Where stories live. Discover now