ραιτ13;Ατυχία _بدشانسی_

33 8 2
                                    

_ادیت نشده _

تیمس فقط قرار بود کمی از سرش رو داخل چادر بکنه و نگاه کوچیکی بندازه ..
اما اون ضربه ی محکم ،  پرت شدن ناگهانیش وسط چادر و تونی که به اون بر خورد می کرد اصلا برنامه ریزی نشده بود !

چشم های گرد شده ی سبز آبیش تنها چیزی که میدید تیرگی چشم و لب های بهم فشرده شده ی استیو بود ..
تعجب و بهت ، عصبانیت !

حتی وقت نکرده بود تا به پشت نگاه کنه و بفهمه کدوم احمقی به تونی تنه زده و اون دوتا رو تو اون وضع فاکی انداخته اما خیلی سریع طعمه ی اون نگاه شده بود ..

سریع مچ تونی رو گرفت تا هر چه سریع تر بتونن فرار کنن اما با آخ دردناک اون و صدای اون مرد ، تنها کاری که می تونست بکنه ، چشم بستن و به شانس لعنتیش لعنت فرستادن بود !
.
.
ایگور- تیمس !!
با شعف و کاملا بلند ادا کرده ، و توجه کل جمع رو به دو مردی که در تلاش برای استتار بودن ، جمع کرده بود ..

این یه شانس فاکی و معجزه ای از طرف خدایان بود !
دیدن اون پسرک با اون چشم های آشنا و هراسون بین اون اون همه آدم ؟!
خدایان !!!
دوست داشت قهقهه بزنه ..
حالا هیچ اثری از حرص دقایق پیش درش نبود !
نه با دیدن چشم های بسته و فشرده شده ی پسرک و لب سرخی که بین دندون هاش گیر افتاده بود ..
پیشونیش از موقعیت پیش امده چین افتاده و بدنش نا امیدانه مثل ماهی در تور افتاده به سمت خروجی خیز برداشته بود ..
سریع فرصت رو چسبیده و اون رو صدا زده بود .. دیدن اخمی که روی پیشونیش نشسته بود و آتیش گرفتن چشم های آبی که رد سنگینش رو پشتش حس می کرد اصلا چیز کمی برای از دست دادن نبود !
.
.
چرخید و همونطور که سعی می کرد تونی رو با بدنش پوشش بده لبخند زورکی ای زد ، اون چشم و نیشخند تفریح کننده ، اصلا چیزی نبود که بخواد باهاش رو به روشه ..
استیو کاملا براش روشن کرده بود که از یک فرسنگی ایگور رد نمیشه و اون حالا تونی رو هم با خودش درست توی شکم خرس کشیده بود !
‌.
تیمس - عالیجناب !
صداش لرزش داشت و دیگه جایی برای لعنت کردن نمونده بود ..
دهن ایگور برای سوال کردن و شروع ضیافت باز شد که در یک حرکت اونها چیز دیگه ای جز شنل مشکی رنگ بزرگی نمی دیدند !!
.
.
استیو کاملا جلوشون ایستاده و جلوی هر تلاشی برای دیده شدنشون رو گرفته بود !
.
از گوشه ی چشم نگاهشون کرد ..
متاسفانه نگاهش اونقدر تیز بود که اون دو همونجا خشک شدند ،
کاملا خشکه خشک ..
همونطور ایستاده بود که با کشیده شدن دستش ، برای دومین بار از جا پرید ،
دستش دور مچ تونی قفل شده بود و حالا با حرکت اون داشت تلو تلو می خورد ..
تلو تلویی که با ظاهر شدن اون مردک پیر دوباره ناموفق واقع شده بود !
.
تیم آپ دوتا پسر جوون و بد شانس اصلا چیز خوبی نبود هر چقدر هم که بخوان زیبا و مهربون باشن ..!
.
.
نگاه های مظطربشون برای دومین بار توی روز آشنایی ، به هم قفل شد ..
یکی در حال لعنت کردن شانس فوق العادش در فرار و دومی برای لعنت کردن خودش بخاطر دخالت بیجا !
.
یک طرف ایگور ؛ پادشاه مهربون و دوست داشتنی یونان و استیو عصبانی که اونها رو از مخمصه نجات داده بود و طرف دیگه اون پیر مرد عصبانی ای که بخاژر دنبال کردنشون نفس نفس می زد و سه سرباز پشتش !
نه اینکه نتونه از پس اون چهار نفر بر بیاد !
اما ..
اما وسط جشن پیروزی و کلی فرمانده ، وقتی که توی شک فرو رفته بود و دست تونی زیر اون نگاه بد اخلاق توی دستش بود ؟!
هر کسی با کوچک ترین نگاه به لباس پاره ، لب خونی و تمام اون کبودی و زخم ها ، می تونست بفهمه که تونی اصلا وضعیت خوبی نداره و اونها هم در حال حاضر جز ایستادن کاری نمی کردند ..
با کشیده شدنی ناگهانی ،
در کثری از ثانیه اونها بودن و یک اتاقک کوچیک ، تاریکی ای که با حجم گنده ای پر شده و نگاه چپ چپی که نثارشون می شد !
این حد از هیجان برای جفتشون بیش از اندازه بود ..!!
.
.
هنری نگاه ازشون گرفت و نفسشو بیرون داد :
هنری - دقیقا اون وسط چه غلطی می کردین که اون پیر کودن بد اخلاق دنبالتون بود ؟!
تا حالا ندیده بودم کسی چند ثانیه بعد از اینکه استیو رو عصبانی و اونو وادار مراقبت از خودش کرده دوباره توی یه دردسر تازه بیوفته ..
گاد !!!
اصلا تا حالا ندیده بودم استیو از کسی مراقبت کنه !
زیر چشمی سرزنش گر نگاهشون کرد و همونطور که مواظب بود خندش نگیره از لای پرده فشای بیرون رو برسی کرد ..
.
.
.



game of eternity (Stony)Onde histórias criam vida. Descubra agora