Harry's pov:
وقتی کلاسا تموم شد از مدرسه برگشتم
اول سمته خونه رفتم تا کیفمو اونجا بزارم و مثله روزایه دیگه طرفه جنگل برم و اونجا یه قدمی بزنم
درو که باز کردم جیمز مثله همیشه خوشحال بود که سالم رسیدم خونه خدایا این مرد فقط زیادی نگرانه و من اونو میپرستم
وقتی طرفه جنگل رفتم یه آهویه مرده رویه مسیره خاکی بود که من همیشه ازش رد میشدم
میتونستم اشکایی که تویه چشمام پر میشنو حس کنم
آخه چراچطوری
چه موجودی دلش اومده این بلارو سرش بیاره
اون واقعا حقش نبوده این بلا سرش بیاد
بدنه بیجونش همونجا افتاده بود و من کنارش زانو زده بودمو همونجا نشسته بودم
روزه من بدتر ازینم میتونه باشه؟
Third person pov:
همونطور که هری کناره اون آهو زانو زده بود و اشک میریخت نفهمید که دوتا چشمه آبی
دارن از دور نگاش میکنن...
هیچ راهی وجود نداشت که بتونه بدونه اینکه فرفریو بترسونه نزدیکش بشه
پس با سرعته آرومه انسانیش یکم نزدیک رفت (نه مقداری که هری بتونه ببینتش ) پاشو
از قصد رویه یه شاخه گذاشت تا صداش توجه
پسری که داشت بخاطره یه آهو مثله ابره بهار گریه میکردو جلب کنه
هری که صدایه خرد شدنه چوبو شنید سریع بطرفه صدا برگشت
هری: ک- کی اونجاست؟
صداش عصبانی بود و بخاطره هق هق کردنش صداش میلرزید
انگار وسطه کاره مهمش که گریه کردن بود مزاحمش شده بود
چرا انقدر براش مهم بود؟
اون فقط یه آهو بود
for god's sake
چرا فقط ولش نمیکرد؟
لویی طرفش اومد و دستشو رویه کمره هری گذاشت تا شاید از گریه هاش کم بشه
که صدایه جیغه هری گوششو کر کرد
هری از رویه زانوهاش بلند شد و دوید
لویی فقط همونجا وایستاد و به دویدنش نگاه کرد
میدونست دنبالش رفتن فقط بدترش میکنههری پاش به یه تیکه چوب گرفتو تعادلش بهم خورد
میتونست حس کنه که چقدر محکم قراره به زمینه خاکی بخوره و چشماشو بهم فشار داد
منتظره این بود که دردو تویه بدنش حس کنه
YOU ARE READING
pretty boy(persian)
Romanceهری پسریه که بخاطره از دست دادنه پدر و مادرش دوسته خانوادگیشون جیمز مراقبشه و هریو مثله بچه خودش دوست داره هری هرروز تویه جنگل قدم میزنه همچی خوب بود تا اینکه یه روز چیزی تویه جنگل چیزی دید ... اون چی بود؟