المپیوس (کاخ زئوس و جایگاه خدایان)
پوزخندی زد و ابروهاشو بالا انداخت:
زئوس - بینگو !
با اشاره ی غرور افرینی به صفحه بازی ، نگاهشو به چهره ی رو به روش انداخت ..
موهای لخت قهوه ایش بی حوصله گلوله شده و با مدادی پشتش بسته شده بودند
نگاه عمیقش متمرکز صفحه بازی بود و توجهی به اطراف نداشت ..دختر عزیزم !
عاشق این حالت کلافش موقع باخت بود!
وقتهایی که نمی فهمید چی شده و این کل حواسش رو در گیر می کرد ..
زیر نظر گرفتش ..:موهایی که به نرمی و لجبازانه از گلوله ی مهندسیش بیرون زده و گردنش رو قاب گرفته بودند ..
شاخه ی زیتون ظریف طلایی دور سرش و چهره ی بی نقص ِزیباش !پوست گندمی و ابروهای تیزش ..
حالت متفکر و جدی صورتی که کلافه بازی رو نگاه و انگشتش رو به دندون گرفته بود ،
پیرهن برنجی و نازک ، به خنکی روی اندامش نشسته و در این حال آشفته هم کاملا برازنده ی اسمش بود ..آتنا ..
الهه خرد !
.
.آخ که چقدر عاشق شکست دادن اون چشم های مغرور ، وقتی که سرش انقدر شلوغ بود که بعدش نمیتونست متوجه تقلبش بشه ، بود ..
زمان بندی عالی به کمکش امده و تونسته بود با محاسبه دقیق مدت زمان پلک زدن آتنا و حواس پرتی اریز براش ، اون گوی شیشه ای رو هل بده و با جلب توجه عقاب دوست داشتنیش اون مهره ی مزاحم رو از بازی خارج کنه ..
.
.
نگاه تاسف بار ارتمیس و پوسایدون رو روی خودش حس می کرد ..
اونها روی تخت هاشون منتظر شروع جلسه ای که معلوم نبود اخر واقعا شروع میشه یا نه ؟ نشسته و بازی اونها رو نگاه می کردند ..
آرت شماتت گرانه بهش چشم دوخته بود و پوسایدون با همون قیافه ی گرفته ی چند وقت اخیرش ..
_ رشته های سفید ریشه گرفته بین موها و ریشش و خط عمیق روی پیشونیش _
دیگه به این کارهاش عادت داشت ..!
.
.
لبخند لذت بخشی زد و چشمشو تو سالن چرخوند ..
هفتاتوس نبود و این قشنگ از حالت های افرودیت مشخص بود !
با چهره ی شاد و فریفته ای نشسته بود و ناخن هاشو چک می کرد ..
.
گوشه ی دیگه آپولو با قیافه ی جدید و شادش نشسته و با یه چیز عجیب و صدای ناهنجارش ور میرفت ..
موهای طلاییش کوتاه بودند و چشم های آبیش برق میزدند ..
هیجانش کاملا معلوم بود و با اینحال ، این باعث نمیشد از چشم غره رفتن بهش خود داری کنه ..
اصلا نمی فهمید چرا اون باید خدای موسیقی و هنر باشه !
.
هر چقدر شکل یه آدم بیست ساله رو داشت اما بازم این باعث نمی شد ششصد ساله نباشه و بخواد اون رنگ های ریخته شده رو تختش رو فراموش کنه ..
_ و هرچند از نظر ارتمیس اون بزرگتر و پدرشون بود و باید می بخشید !_
.
با این فکر سر تکون داد و کمی از جامش نوشید ..
هرا هنوز نیومده بود و این نبود خواهر و همسر عزیزش ، عجیب لذت بخش بود !
.
.
اتنا - خب ؟!
نگاهشو دوباره به رو به رو برگردوند ..
آتنا کاملا بی حوصله شده بود و این به کنترل نیشخندش کمکی نمی کرد ..
اتنا - فستیوال قیافه های جدید راه انداختید ؟
سوالی نگاهش کرد که آتنا با اشاره به خودش ، آپ و هرا سوالشو جواب داد ..
چشمهاشو چرخوند و کلمه ی "Ζήλια" حسادت رو لب زد ..
چهره ی جذاب و جوون خودش به نظر کاملا عادی _و در خور_ میومد و نمی فهمید چرا همه موهاشون رو قهوه ای کردند ..
به انعکاس خودش از روی مرمر ها نگاه کرد ..
موهای نیمه بلند و خوش حالت مشکی ، چشم های آبی یخی و هیکل شیش تیکه همیشگی !
همه چیز عادی بود و اون قرار نبود یه آدم شصت ساله به نظر برسه !
.
.
نیشخند زد و ابرو بالا انداخت ، بعد چرخید و با لبخندی مصنوعی هرا رو در آغوش کشید ..
زئوس - چقدر از دیدنت خوشحالم عزیزم !
.
.
.
هرا لبخند اجباری و البته زیبایی در جواب زد و با همون نگاه بُرندش بوسه ای روی گونه ی همسرش گذاشت ..
موهای مشکیش رها روی شونش ریخته و جواهر درخشانی در بینشون جا گرفته بود .. لباس ابریشمیِ آسمونی رنگش به خوبی روش نشسته و با رنگ جدیدش هماهنگ بود ..
مثل همیشه لبهاش سرخِ سرخ و چشمهاش خیره کننده بودند ..
مثل همیشه عالی به نظر می رسید ..
عالی و البته چند سالی کوچک تر از قبل ..!
.
این زوج همیشه استثنایی بودند !!
.
.
پوفی کشید و گذاشت نگاه های لجبازانشون بهم تموم شه ..
هر لحظه حضور همزمان کنار این زوج رو تلف شده و صد البته رو مخ می دونست !
.
.
آتنا - نمی خواید شروع کنید ؟
آرتمیس تائید کرد و کنار میز جمع شدند ..
.
زئوس ، آپولو و ارتمیس و سمت دیگه :
پوسایدون ، آتنا و هرا.
.
صفحه جلوی رو شون بود و یک طرف شیر ، ببر و خرس و طرف دیگه گرگ ، مار و پرنده آروم گرفته بودند ..
صفحه مرمر برق میزد و همین تازه بودن بازی رو نشون میداد ..
دفعه قبل شیر جلو امده و حتی یکی از گرگ ها رو به پشت خط خودش برده بود و حالا یه مرحله جلوتر ،
گرگ قدم به پیش گذاشته بود و همه منتظرفردا بودند ..
کسی اهمیتی به سرباز های افتاده و مهره های پخش و پلای وسط بازی نمیداد ..
.
.
همه متفکر صفحه رو نگاه می کردند که افرودیت انگشت اشارشو با نرمش روی مهره ی شیر سیاه رنگ کشیده و شیفته آهی کشید..
هرا زیر چشمی به مهره ی سفید گرگ اشاره کرد
هرا - فکر می کردم از اون خوشت میاد !
لبخند زیبایی زد و رشته ای از موهای طلاییش رو لای انگشتهاش گرفت ، انگار که این یه موضوع کاملا واضح بود گفت :
افرودیت - از هر دوشون خوشم میاد !
.
.
اینو گفت و زیر چشمی زئوس و پوسایدونِ خیره به مهره هارو زیر نظر گرفت ..
ارتمیس حواسش به آپولو ی مشکوک بود و اتنا واقعا حوصلش داشت سر میرفت ..
نمی فهمید چرا همیشه باید با همچین کسایی درگیر باشه ، اونم وقتی یه جنگ بزرگ در حال وقوع بود ..
جنگی که عامل اصلیش حالا روی صندلی بی طرف ها نشسته بود و لبخند میزد ..!
.
.
جامشو پر کرد و بالا برد که با نگاه های بقیه رو به رو شد :
زئوس - چیه ؟آتنا - فکر کنم درخواست جلسه داده بودی!
ابروهاشو با تعجب بالا انداخت که هرا با لبخند حرص زده ای جواب داد :
هرا - اون از طرف من بود ، انگار یکی تخلف کرده !
حواس ها جمع و به زئوس معطوف شد ..
ارتمیس و اتنا اخم کردند و هرا با رضایت از جو بوجود امده لبخند زد ..
اونها حق دخالت مستقیم در جنگ رو نداشتن و فقط قرار بود تماشا کنند ..!
حق به جانب و معصومانه ، البته طوری که اصلا با هرا چشم تو چشم نشه ، به حرف امد :
زئوس - کامان !
خوابیدن با کسی که دخالت توی جنگ نیست !
با این حرف و نگاه بی تقصیرش همه نفس های آه مانندشونو بیرون دادن و چشم بستند ..
کمی نوشید ..
دوباره فقط بخاطر یه دعوای مسخره کارشون به اینجا کشیده شده بود ..!
.
.
.
زیر چشمی پدرشون که داشت با هرا حرف میزد رو نگاه کرد ..
پوسایدون یه گوشه نشسته بود و می نوشید و آتنا بهش چشم غره می رفت ..
آپولو با قیافه ی جدیدش درگیر و مثل کل امروز مشکوک میزد ..
.
افرودیت : کدومو ترجیح میدی ؟
ابروهاش بالا پرید ..
اون متفکرانه به مهره ها خیره بود و جابه جاشون می کرد ..
کمی نگاه کرد :
ارتمیس - نت ؟؟
منتظر و عاقل اندر سفیه نگاهش کرد که دستشو سمت تیم گرفت ..
افرودیت - اون ؟
کامان ..
بین اینهمه مرد عضله ای انتخابت اونه ؟
بی حوصله سر تکون داد ..
انگار کسایی که بیشترین تفریح رو از این اوضاع می کردند افرودیت ، اریز و زئوس بودند ..
(اریز خدای جنگ)
.
.
آتنا - همه باید آدمهای احمق ، مغرور و از خود راضی رو انتخاب کنن ؟؟
هر دو به پشت بر گشتن و آتنا رو نگاه کردن ..
افرودیت نیشخندی زد و سرش رو تکون داد
یه برده و حالا اون پسر ..!
خب ، سلیقه ها متفاوت بود و همین چیزها داستان ها رو جذاب می کرد ،
نیم نگاهی به آپولو انداخت و خندشو مخفی کرد ..
مهره ها رو با شوق تکون داد :
اونها نباید مستقیم دخالت می کردن ، اما یکم بازی ؟؟؟
چرا که نه ؟!
.
آتنا و آرتمیس از میز دور شده بودند ، حواس زئوس پرت هرا
و پوسایدون تو فکر بود ،
به صفحه خیره شد ..
کی می دونست که کی قراره ببره ؟
زئوس ، اپولو و ارتمیس یه سمت بودن و آتنا و پوسایدون و هرا سمت دیگه ..
هر کسی به یه نفر علاقه داشت و کمک می کرد و همیشه تو جنگ ها یه عده میمردند و یه عده میبردند ..
چه کسی اهمیتی میداد وقتی این چرخه بارها و بارها تکرار می شد ؟؟
به صفحه بازی خودش خیره شد و لبخند زد ..
اون بیشتر به جزئیات اهمیت میداد و
به طرز عجیبی این دفعه تمام ترکیب ها رو دوست داشت !
.
.
.
🧡❤🧡
ŞİMDİ OKUDUĞUN
game of eternity (Stony)
Tarihi Kurguوقتی فردی ناشناس بدون اینکه بفهمی وارد زندگیت میشه و دیگه هیچ چیزی دست خودت نیست ...! - چی به سر کسی میاد که توسط بزرگترین جنگجوی یونان اسیر شده ؟! - چه اتفاقی بین شیر و گرگ در میدون نبرد میوفته ؟! بازی (افسانه) ابدیت ! ژانر : تاریخی ، فانتزی ، درا...