Empire Has Fallen: امپراتوری سقوط کرده

734 84 42
                                    


دندون‌های زرد و بوی گندش. همه چیز راجع به دهان حالم رو بهم میزنه؛ صدایی که از ته حلق درمیاد، زبون خیس و لزج، لب‌های بی‌مهر و ترک خورده، ناسزاهای ریز و درشت.

همه چیز راجع به دهان. سواستفاده‌های جنسی و مادی ازش، جریان بدمزه‌ی خون کنارش، بسته نگه داشتنش وقتی دلت میخواد یه دنیا صداتو بشنون. همه چیزش حالمو بهم میزنه؛ درصورتیکه کل زندگیم بهش وابسته‌ست. که این یعنی از کل زندگیم حالم بهم میخوره؟

تعداد ما کم نیست؛ کم بنظر میاد. ما چی هستیم؟ کی هستیم؟ بمونه برای بعد. فعلا باید جونمون رو تو همون کیسه پول‌های پاره پوره گره بزنیم و فرار کنیم. از وقتی ژاپن کوتاه اومد تا به بدبختی‌های خودش برسه، روابط سئول و اینچئون با توکیو یجورایی گره خورد. بهرحال ذات مردم عوض بشو نبود و همواره دنبال پول میگشت؛ پس وطن‌پرستی و دشمنی و کینه بین یکسری از تجارت کنندگانِ مستعد، کاملا کنار گذاشته شد تا قاتل سودِ حاصل از صنعت سکس نباشه.

"صنعت سکس" تا قبل جنگ جهانی دوم، این ترکیب برای آسیای شرقی به غیر از چین اونقدرا هم آشنا نبود. از مزایای جنگ این شد که اروپا و آمریکا هم فهمیدن کره کجاست.

غربی‌های بیمصرف! فقط دنبال منفعت خودشون میگشتن اما خب رونق خوبی هم نصیب ما شد. ما از قبل هم وجود داشتیم ولی دو سال پیش که سربازهای مجروح رو برای درمان، مثل سیب زمینی، کامیون کامیون میاوردن ژاپن، مردم یاد گرفتن چیزای جدیدی تو مغزشون فرو کنن.

آمریکا، روسیه، چین، آلمان، فرانسه و تمام دنیا؛ یا اسیر بودن یا افتخار. بعضی‌هاشون به ژاپنی‌ها پول میدادن تا پرستارهای بیمارستان رو برای اضافه کاری به خدمت بگیرن و کم‌کم، زمزمه‌هایی پیچید که پرستارهای مرد هم گاها غیب میشن.

دولت جرعت نداشت حرفی بزنه و با وجود متفقین، خودش رو به هیچ عنوان گرفتار جزئیات نمیکرد. کی تو اون احوال حوصله جنگ داخلی داشت؟ پس شکایت‌ها به گوش هیچکس نرسید و زمزمه‌ها بیشتر شد.

بعدش فهمیدیم سرنوشت پرستارهای مرد هم به تقدیر زن‌ها دچار میشه؛ تفاله‌ی شهوت سربازهای خارجی! هیروهیتو1 هم اطاعت میکرد و به مستعمره شدنش دامن میزد. همون موقع بود که ما معنی کلمه "VIP" رو ازشون یاد گرفتیم.

کاروکاسبی خوب، زیاد دووم نداشت چون وضعیت کشور پایان خوشی نداشت و چند تا فاحشه هم نمیتونستن دلیرانه سربازهای دشمن رو با تحریک کردنشون بیرون بفرستن. پس از بوسان به جنوبی‌ترین استان کره پناه آوردیم.

زندگی ما به دور از تراژدی بود. زندگی من. چون بهرحال حس‌هایی صرف تراژدی میشه؛ من اون رو هم نداشتم و خوشحال بودم؛ واقعا بودم. پولی که با لذت درمیومد رو دوست داشتم و خب... من برای آمریکایی‌ها VIP بودم.

Whore's FortuneWhere stories live. Discover now