پس حالم خوبه:)

73 27 6
                                    

سهون در هفته ی گذشته دیگه به پدر و مادرش کاری نداشت و با زور لوهان کوچولوش درس هاش رو خوب میخوند و با کسی دعوا نمی کرد درواقع دیگه دلیلی برای دعوا نداشت!
بعد اون روز که خدمتکارها نتونسته بودن لوهان رو ببینند فهمید که فرشته اش رو فقط خودش میتونه ببینه و از این بابت خیلی خوشحال بود!
دیگه حس تنهایی نداشت و نقاشی هاش همه پرشده از لوهان کوچولویی بود که می خندید و کنارش درحال بازی کردن بود
-سهونی آبی میخواممم
مداد آبی رو از میز روی زمین انداخت و با لبخند به اینکه چطور فرشته کوچولوش چهار دست و پا خودش رو سمت مداد میکشونه و اون رو روی نقاشیش که همه اش از سفید و زرد و آبی پر شده بود میکشه نگاه کرد
احتمالا اگه همینطور به نگاه کردن ادامه بده اکلیل های خونش به بیرون میان و مجبوره خون دماغ پای درسش بشینه!!
پس سرش رو با اکراه به کتاب ها برگردوند و مشغول شد تا..
-سهون پدر و مادرت کارت دارند!!
****
-من دوستی ندارم!!
-پس خودمون برات کلی دوست دعوت می کنیم!
سهون سرش رو پایین انداخت اون دو قرار نبود بفهمند که سهون اینجور دوست هارو نمیخواد؟!
-من اصلا نمیخوام جشن بگیرم!!
مادرش تندتند بادبزن اش رو تکون داد و با چشم غره ای فریاد زد
-پسره ی قدرنشناس!!..دیگه داره ده سالت میشه این بچه بازی هارو تمومش کن!!
چشمای کوچکش پراشک شد و به قاب پدر و مادرش خیره شد
کی لیاقت نگاه مهربون و عشقشون رو داشت؟!!
از این تصویر خسته شده بود..
البته طولی نکشید که اون تصویر پرنور و رنگین کمونی شد...
دقیقا زمانی که لوهان کوچولو خودش رو روی مبل بین مادر و پدرش جا داد
-سهونی تولدتههه؟؟!!
دست میزد و پا تکون میداد و سهون نتونست جلوی لبخندش رو بگیره
-سهون مادرت داره باهات حرف میزنه!!..به چه حقی میخندی؟؟!!
-به توچه سهونی باید به همه چی بخندههه
از فریاد لوهان بلندبلند زد زیر خنده
پدرش سیلی ای روانه ی صورتش کرد و لوهان هرچه تلاش کرد نتونست اون مرد گنده رو بگیره و نذاره به سهونش آسیب بزنه!
اون به غیر از سهونی نمی تونست آدم دیگه ای رو لمس کنه!
*****
سهون علارغم دردی که داشت به حرکات بامزه ی شیرینی زندگی اش میخندید
اون کوچولو با مکیدن پاهای زخمی و کبودش فکر می کرد میتونه کاری کنه دیگه درد نداشته باشه!
معجره ی عجیبی بود اما واقعا جواب داد !!
و درکمال تعجب و دیوانگی افسوس میخورد که چرا پدرش اون رو بیشتر نزده تا لوهان بیشتر بوسش کنه!!
-سهونی اونجام زخمه..
قبل از اینکه سهون لود شه درباره ی کجا حرف میزنه لب های نرم و پشمکی لوهان روی لب زخمیش نشست
زخمش رو مکید که سوزش بدی داد اما جدایش نکرد..اون تشنه ی محبت هایی بود که لوهان به او میداد!!
-فکر کنم خوب شدی سهونی!..مگه نه؟!!
تا وقتی تو اینجا باشی من کاملا خوبم لوهانم!..

I found an angle(پایان یافته)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora