سهون اون روز به مدرسه نرفت...باید یک تصمیم مهم می گرفت!!
به دیوار تکیه زد و زانوهاش رو در آغوش گرفت!!
واقعا لوهان الکیه؟!!..به زمان آشنایی شون که فکر می کرد به نظر تخیلی می اومد!!چهار زانو به سمت لوهان غرق خواب رفت و گونه ی تپلش را نوازش کرد
-من حست میکنم...بینی اش را نزدیک گردنش برد و بو کشید...عطر بهاری و نایاب فرشته سراسر وجودش را پر کرد
-بوی خوشت خیلی واقعی به نظر میاد..-سهونی...
لوهان از فاصله ی نزدیک بیش از حد زیبا بود و تماشای او برای بچه ای به سن سهون بیش از حد غیر مجاز و خطرناکه!-تو خیلی زیبایی...
لپ های لوهان سرخ شد و لب پایینش را به دهان کشید
-توهم خوشگلی سهونییی!!
سعی کرد لبخند بزند اما سهون جدی به نظر می رسید-میتونم زیباییت رو ببینم...تو مثل یک توهم زیبایی!!
-توهم چیه سهونی؟!!!..من فرشته امم!! باید مثل فرشته ها خوشگل باشم!!
سهون لبخندی زد و لوهان قهرکرده و اخم آلودش را روی پا نشاند
-لوهان..باید بزرگ بشم!!-منم میخوام باهات بزرگ بشم سهونیی!!:)
هرکدوم از قطره عسلی های لوهان سه تا ستاره داشت که وقتی خوشحال یا ناراحت بودند براق تر از هرزمان دیگری بود!..
سهون عاشق اون ستاره های عسلی بود...میتونست ستاره های آسمون رو جایگزینشون کنه؟!
-از اون لحاظ نه لوهان...
-لحاظ چیه؟!لوهان کم کم داشت از حالات جدید انسانش می ترسید..به خاطر مادرش این حرف هارا می زد؟!
-من باید عقلی بزرگ بشم..تو واقعی نیستی لوهان و من از تنهایی تورو به وجود آوردم..این طبیعی نیست!!
اشک های درشت لوهان یکی یکی روی لباس سهون می ریختند
-من تو.هم نیس.تم..لوهان زجه زد تا سهون را پیش خود نگه دارد اما سهون بدجنس شده بود و حتی دیگر محکم بغلش هم نکرد
-سهو.نییی..بغلللل...
دستهایش را باز کرد و سهون به زور جلوی خود را گرفت تا بیشتر وابسته ی رویای بیداری خود نشود
اصلا وجود یک فرشته روی زمین برای او از اول هم ناممکن به نظر می رسید!!هق هق های دردناکش با حس سرمای نبود سهون به اتمام رسید..
قلب کوچکش شکسته بود و مرهمش هم نامهربان لوهان را رها کرده بود!!..
سهونی من رو نمیخواد..اون میخواد ناپدیدم کنه!!
من سهونی رو دوست دارم چرا اون دوسم نداره؟!!
لوهانی قول میده برای سهونی بهتر و باهوش تر بشه..باید بهتر و قوی تر بشه!!:)
******
BẠN ĐANG ĐỌC
I found an angle(پایان یافته)
Fanfictionسهون کوچولو از تنهاییش در حال گله کردن بوده که روزی یک فرشته با بوت خوشگلش روش می افته و زندگی تباهش رو آباد میکنه اما.. همه چیز که قرار نیست خوش و خرم پیش بره...💔 کاپل : هونهان💕💕 فصل دوم هم کامل است❣😗