اخطار:
*فلش بک های خیلی لوسآنچه گذشتی که باید بخاطر بیارین🙂:
- الان بايم دوسشتيم ديه نه كوكي؟!
جونگكوك دوباره قلبش شروع كرد به تندتند ضربه زدن، گونه هاش داغ تر شدند..
نميتونست وقتي ديگري اينطوري بهش زل زده بود، حرف بزنه..پس فقط سرش رو تكون داد...
لبخند بزرگي لب هاي گيلاسي سوكجين رو كش آورد؛
گونه هاش عين دوتا توپ بالا اومدند و چشمانش دوباره به هلال هاي ماهي درخشان تبديل شدند..و جونگكوك زل زد.. خودش بي حركت بود...اما-
پروانه ها ديوونه شده بودن.
+++++++
دردی احساس نکرد وقتی مشتش روی در قفسه ی فلزی فرود اومد.
صدای بنگ بلندی در رختکن خالی پیچید.اما نه بلندتر از صدای زنگی در گوش هاش.
خودش رو به روی نیمکت انداخت. بدنش از عواقب آدرنالینی که دیگه ترشح نمیشد، میلرزید. ماهیچه هاش گرفته و خسته بودن.- آخخ..
دستی روی پیشونیش کشید وقتی دردی مانند یک جرقه از اونجا شروع شد و کل سرش رو فرا گرفت.
|| حقته جئون
صدایی که در ذهنش پیچید شباهت زیادی به صدای سوکجین داشت.
یک صدای عصبانی، حق به جانب و بلند.
حتی میتونست چهره ی امگا رو هم تصور کنه؛
دست به سینه، یک اخم عمیق بین ابروهای مشکیش و گوی های اقیانوسی که در خشمی که فقط مخصوص جونگکوک بود، میسوختن.
مشابه به موقعی که لبه ی زمین فوتبال ایستاده بود.|| نشونم بده که هیچوقت عوض نشدی
- آخخ-لعنت بهت-
با دو دستش سرش رو گرفت وقتی درد بیشتری درش نبض زد.
آرنج هاش رو روی زانوهاش قرار داد و خودش رو خم کرد.
نباید بهش فکر میکرد. نباید به امگایی فکر میکرد که سرجاش بالاپایین میپرید و با هیجانی که جونگکوک هیچ وقت درش ندیده بود، یک نفر رو تشوق میکرد.||جیمز مثل تو نیست
لکه های قرمز روی کاشی سفید نمایان شد، و مدام بیشتر میشدن.
برای لحظه ای پلک هاشو بهم فشار داد. پشت دستش رو روی بینیش گذاشت. مایع گرم روش پخش شد و قطره قطره ازش ریخت.- یک بازی تمرینی انقدر داغونت کرده کاپیتان جئون؟!
نگاهش رو بالا گرفت.
تهیونگ روبه روش ایستاده بود. خیس از عرق و خاکی، مشابه خودش.
حوله کوچکی رو که به سمتش گرفته بود رو چنگ زد و روی بینیش گذاشت.
با آهی به قفسه ی فلزی پشت سرش تکیه داد. سرش رو یکم به سمت بالا گرفت و دوباره چشم هاش رو بست.
YOU ARE READING
Unwanted Husband/kookjin
Hayran Kurguسوكجين، يك امگاي شانزده ساله كه محكوم به يك زندگي شده كه براش مثل يك كابوسه. جونگ كوك، يك الفاي هجده ساله كه وارث يكي از بزرگترين كمپاني هاي تجارتي كشوره و همه چيز در زندگيش هميشه طبق ميلش بوده. چه سرنوشتي براي اين دو كه چيزي جز تنفر براي همديگه ندا...