پس داریم هم رو میبینیم:)

54 27 6
                                    

فرشته ی ارشد با فرشته ی بزرگ در جلسه ای بودند...که همه ختم به لوهان می شد

بعد پایان جلسه و شنیدن اظهارات دکتر لوهان تصمیم گرفتند حقیقت رو به لوهان بگن!!

فرشته ی ارشد تا پاش رو از محل جلسه بیرون گذاشت به شدت با چیز نرمی برخورد کرد که اون به طرفی پرت شد

-اوخخ!!
لوهان سرش را با دست مالید و با دیدن کسی که در به در دنبالش بود..فریاد زد
-سهونیییی من رو میخواددد!!
خندید و دست و پاهاش رو روی هوا تکون تکون داد و رقصی که از آگهی بازرگانی یاد گرفته بود رو اجرا کرد

همه ی افراد در جلسه به بیرون اومدند و به پسر کوچولویی برخوردند که در حال تکون دادن باسنش بود و دستش رو تو هوا تکون می داد

ارشد با خنده لوهان را نگه داشت
-میدونم خیلی خوشحالی لوهان ولی باید باهم حرف بزنیم!!

لوهان به خودش اومد و از خنده های ریز افراد در سالن سرخ شد و تند دنبال ارشدش راه افتاد

*****
سهون مثل همیشه سرش را روی میز گذاشته بود و دریا را تماشا می کرد تا صدایی اورا خطاب کرد
-میشه اینجا بشینم؟!

سهون نشنیده گرفت...حتما دانش آموز جدیدی بود که این طور مزاحم خلوتش می شد

-هی کاری به کارش نداشته باش!!..دانش آموز جدیدی؟!

صندلی کناریش به عقب خم شد و اون آهنگ دیگری خواست پلی کنه که گوشی از دستش بر زمین افتاد

-بله اسمم لوهانه!!

I found an angle(پایان یافته)Onde histórias criam vida. Descubra agora