گوشی از دستش افتاد و به سمت پسر کنارش برگشت...
نگاه لوهان روی اون بود و لبخند همیشگی اش را زده بود
-سلام سهونیی!!بعد تقریبا هشت سال دوری اون اصلا تغییر نکرده بود!!...اما چطور ممکنه؟!!
-لوهان...اسمش به زور از دهنش بیرون اومد حتی توانایی پلک زدن رو از دست داده بود
دست لوهان روی گونه اش نشست و نوازشش داد
لوهان هم مثل سهون نمی دانست چه جوری شروع کند اما نیازی به حرف زدن هم نبود
سهون در وسط کلاس شلوغ لوهان را به آغوش کشید و لب هایش را روی لب های فرشته اش گذاشت
سر و صداها خوابید و سهون دستاش رو دور کمر لوهان انداخت
اون گرم بود و بوی بهار میداد...رایحه ای که هیچوقت نتونست فراموشش کنه..لباش به نرمی قبل بودند و مزه ی بابل تی رو میتونست دوباره روشون حس کنه!!
اشک هردوشون ریخت و بهم خیره شدند
-خیلی خوب بزرگ شدی فرشته کوچولو..
لوهان خندید و دستش رو روی شانه های پهن سهون گذاشت
-چرا تو از من بزرگتری؟!
سهون هم خندید-این بار از دستت نمیدم!
-این بار از پیشت نمیرم!
هم زمان بهم قول دادند و خنده ی ریزی رفتندبا جدا شدنشون ناله ی بقیه ی هم کلاسی هاشون دراومد
-ببوسش..ببوسش..ببوسش!!سهون دوباره لوهان رو بوسید که این بار جیغ و دست و سوت همه بلند شد
شاید باید به جای نگاه کردن به گذشته از پشت پنجره..
به آینده ای درست در کنارمون نگاه کنیم..
به هم دیگر اعتماد کنیم...
همدیگر را درک کنیم..لوهان سهون را مسبب جدایی شان نمی دانست...
سهون هم همیشه میدانست که روزی لوهان را در آغوش خواهد گرفت...همه لیاقت داشتن یک فرشته در زندگی شون هستند اما همه توانایی حفظ کردنشون نیستند!!
مراقب فرشته های زندگی مون باشیم:)!!
THE_END
اهم اهم..با سلام!!ممنون که من یک فرشته پیدا کردم رو دنبال کردید
هدف فیک ایجاد قند ونبات و آبنبات در قلبتان و کلی اکلیل انرژی زا در وجودتان بود:)..موفق شدم؟!!
ممنون میشم شماهم متقابلا بهم با نظراتتون اکلیلیم کنید تا فیک های بعدیم رو شروع کنم*-*
BẠN ĐANG ĐỌC
I found an angle(پایان یافته)
Fanfictionسهون کوچولو از تنهاییش در حال گله کردن بوده که روزی یک فرشته با بوت خوشگلش روش می افته و زندگی تباهش رو آباد میکنه اما.. همه چیز که قرار نیست خوش و خرم پیش بره...💔 کاپل : هونهان💕💕 فصل دوم هم کامل است❣😗