𝐌𝐨𝐨𝐧 𝐋𝐢𝐠𝐡𝐭

257 40 18
                                    

روی بزرگترین شاخه درخت خشکیده اونجا نشسته بود و پاهاشو تاب میداد
نمیدونست ساعت چنده اما مطمعن بود با تاریک شدن هوا سر و کلش پیدا میشه
هوا سرد بود ولی اون دختر نمیتونست احساسش کنه و از پوشش افرادی که از گذرگاه خیابون رد میشدن متوجه میشد
هوا برعکس بقیه شبا هوا صاف بود و ستاره ها کاملا پیدا بودن

بلاخره میتونست ماه کامل رو ببینه و ازش انرژی که میخواد رو دریافت کنه
از درخت به پایین پرید و کنار اون قبر کوچیک سفید رنگ که دور و برش گلدونای کوچیک بود نشست و دامن زرد رنگشو روی پاهای برهنه‌ش انداخت و منتظر موند

جونگ کوک رو دید که داره نزدیک میشه

جونگ کوک با قدم های شمرده به نزدیک میشد و مثل همیشه ۳ شاخه گل رز سفید دستش بود
با رسیدن جونگ کوک به قبر
از جاش بلند شد و به پشت جونگ کوک رفت
چشماشو بست و سعی میکرد تمرکز کنه و کارشو درست انجام بده
***
فلش بک

جلوی قبر نشسته بود و گریه میکرد
میتونست افکار پسرو بشنوه و اون داشت خودشو سرزنش میکرد
میدنست که این کارش خلافه قوانینه و هیچ روحی حق اینکارو نداره
ولی لیسا از اول عاشق قانون شکنی بود از طرفی نمیخواست کسی که عاشقشه تا اخر عمرش عذاب بکشه
کنار جونگ کوک ایستاد و گفت : لازم نیست خودتو سرزنش کنی
گریه های جونگ کوک شدت گرفت : نه اگه نیم ساعت زودتر میرسیدم شاید الان زنده بودی
لیسا خنده عصبی کرد و گفت : حتی اگه نجاتم میدادی ، بازم انجامش‌ میدادم
جونگ کوک هنوز گریه میکرد و اگه یه غریبه از اونجا رد میشد فکر میکرد اون‌ پسر دیوونه شده
تقریبا داد زد : چرا اینکارو کردی
جین -صمیمی ترین دوست جونگ کوک- بازوشو گرفت و سعی کرد بلندش کنه و گفت : کافیه جونگ کوک، این تصمیم خودش بود، دکترا هم گفته بودن حداکثر ۳ ماه زنده میونه
***
جونگ کوک؟کوکیا صدامو میشنوی؟
پسر‌ بیچاره بخاطر ناگهانی خطاب شدنش برگشت
فقط لیسا اونو اینجوری صدا میکرد
با حس دوتا بازوی سرد دور کمرش سرجاش میخکوب شد و به اون دو دست خیره شد
اشکاش ناخودگاه سرازیر شدن و قدرت تکلم رو ازش گرفتن
لیسا حلقه دستشو تنگ تر کرد و جونگ کوک رو بیشتر به خودش فشرد
_ بانی کوچولو من زیاد وقت ندارم چیزی نمیخوای بهم بگی یا حداقل برای بار آخر بغلم کنی؟
هق هقای جونگ کوک تقریبا شدت گرفت و وسطشون گفت : تو خیلی خودخواهی ، *تو رابطه مونو فقط بخاطر راحتی خودت تموم کردی ، چرا باید بغلت کنم؟ من ازت متنفرم تو حتی ازم خداحافظی هم نکردی*
لحن سرد و تند جونگ کوک باعث سرازیر شدن اشکای لیسا شد
انتظار هر حرفی رو داشت اما این دیگه زیادی بود
حلقه دستشو باز و اشکاشو پاک کرد : اره تو ازم متنفری و باز هر هفته با گل مورد علاقم به دیدنم میای
لیسا داشت داد میزد
ولی کسی جز جونگ کوک صدای اونو نمیشنید
جئون جونگ کوک تو خودخواه تری که بخاطر ۳ ماه بیشتر بودن کنار همدیگه حاضر بودی درد کشیدنمو ببینی
جونگ کوک سرشو برگردوند به سمت لیسا و با عجز گفت لیسا بیا تمومش کنیم و خودشو تو بغل لیسا انداخت و گریه کرد
اینبار نوبت لیسا بود سرد رفتار کنه
اون دختر با همه مهربونی هاش خیلی لجباز و کینه ای بود
دستاشو اورد و کمر جونگ کوک رو گرفت
و چشماشو بست و شمرد: ۵ ۴ ۳ ۲ ۱
جونگ کوک پشت سر هم تکرار کرد نه نه نه
و روی زمین افتاد و با جای خالی لیسا روبرو شد
به سمت نرده هایی که سطح قبرستون و دره زیرش رو مشخص کرده بود دوید
تنها چیزی که توی مغزش بود دیدن دوباره لیسا بود حتی اگه سزای خودکشی جهنم باشه
بلاخره گناه جفتشون یکی میشد و میتونستن توی جهنم باهمدیگه باشن

𝑴𝒐𝒐𝒏 𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕🌙Where stories live. Discover now