feel something wrong with me 🪐

232 18 17
                                    

_لابه لای پرسه های باد تو خیابون رهگذر فرش های خیابون شده بود ، نفس عمیقی کشید و هوای تازه رو مهمون ریه هاش کرد باز هم با یه لبخند شیرین ساختگی که زیباترین دروغ سال میتونست باشه وارد محوطه شد و آدم هارو از نگاهش گذروند و چشمش به اشنا ترین آدم این روزای زندگیش خورد ؛
_از کنار بقیه رد شد و تقریبا نیمه های راه بود که آغوش بزرگ و گرمش اونو از دنیای سردش بیرون کشید و برای لحظه ای حس گرمای درونش به قلب بی جونش قدرت داد لبخندشو عمیق تر کرد
جونگین : هیونگ
فیلیکس : خوبی بیسکوییت
جونگین : خوبم هیونگ
_ خوب بود ! چه سوال بی جوابی ! واقعا بود !؟ مدتها سعی کرد بود برای نگه داشتن خانواده از هم پاشیدش هر کاری کنه در حالی که روح اون این وسط آزار دید روح اون درد کشید انتظار خوب بودن از آدمی که تو تک تک مراحل زندگیش برای پیوند زدن یه اتفاق خوش کلی تلاش کرده یکم مسخره است چون هیج آفتابی بدون دلیل تو زندگیش نمی‌تابه و هیچ خوشی بدون اتفاق بدتری از زندگیش خارج نمیشه
_ با کشیده شدن دستش توسط فیلیکس انگار اونم از عمیق ترین و مدفون ترین فکر هاش بیرون کشیده شد
جونگین : اوه هیونگ اروم تر
فیلیکس : امروز اولین تئاتر موسیقی از همه کشور ها میان شنیدم یه نفر از استرالیام هست شاید بتونیم دوست های خوبی بشیم
جونگین : اما هیونگ از کجا میتونیم بهش اعتماد کنیم
فیلیکس : شانسمونو امتحان میکنیم
_ کاش میشد هنوزم به اون شانسی که فیلیکس هیونگ ازش میگفت باور داشته باشم اما شانس فقط برای آدمای خوش شانس طراحی شده آدما ی بدشانسی مثل من حتی برای داشتن پدر و مادرشون کنار هم شانسی نداشتن جالبه نه
_ بدون حرف دیگه ای دنبال فیلیکس هیونگ راه افتادم و رو صندلی های ویژه دانشگاه خودمون نشستیم هیونگ انقدر ذوق داشت که برای نزدن تو ذوقش منم با لبخند ساختگی همیشگیم بهش لبخند زدم
فیلیکس : به نظرت چجوریه جونگین وای من خیلی ذوق دارم براش اینکه بدونی تنها نیستی خیلی خوبه نه
جونگین : آره هیونگ خیلی خوبه
_ راست می‌گفت اگه یکی تو تاریک ترین لحظاتم کنارمون بود شاید هیچ وقت این آدمی که الان بودم نمی‌شدم
_ بلاخره همه مهمونا اومدن و مراسم کم کم شروع شده بود طبق معمول هیجان نداشتم شاید هیجان درونم خیلی وقته جاشو به آدمای دیگه داده بود و فهمیده بود من کسی نیستم که بخواد براش وقت بزاره برخلاف من مطمن بودم فیلیکس هیونگ الان خیلی خوشحاله و به شدت هیجان داره اون نور بود و منم تاریکی امیدوار بودم تاریکی من و اونو تاریک نکنه
_ اجراها تقریبا پشت هم اجرا شدن و بلاخره به اجرا آخر رسیدیم و جالب این بود هیونگ حتی تا آخرین اجرا مثل اولین اجرا امید داشت و هیجان و من حتی به اومدن این شخص امید نداشتم همه منتظر اجرای موزیکال بودن اما برخلاف تصور بقیه یه بیت و همراه با رپ شروع شد
_ مطمن بودم فیلیکس از شدت هیجان صدای قلبشو حتی پشت سریامون میشنون یکم توجهم بهش جلب شد و به شخصی که وسط محوطه بود نگاه کردم قد نسبتا بلند و شونه های کشیده ای داشت
فیلیکس : اون عالیییی نیست جونگین
_ با سرم تایید کردم
جونگین : آره هیونگ خیلی خوبه کارش
_ اجرا تموم شد و صدای جمعیت بالا رفت و همه تشویقش کردن با تموم شدن اجرا بلاخره حس آزادی از این همه سر و صدا رو کردم و نزدیک در خروجی بود که دستم با سرعت زیاد کشیده شد مطمن بودم اگه اون وسط میوفتادم بازوم از جاش کنده میشد
_ دردش برام مهم نبود ولی حوصله شلوغی اون جمعیت و نداشتم ولی هیونگ تنها کسی بود که برای نزدیک شدن به من تلاششو کرد اینکه ببینی تو این همه مدت زندگی کردن یکی برای تو تلاش میکنه حس قشنگیه نه اینکه همیشه تو مجبور نباشی بقیه رو به هم پیوند بزنی بقیه رو نخوای بهتر کنی
_بلاخره به جایی رسیدیم و تونستم خودمو ازش جدا کنم
جونگین : هیونگ باید این عادتتو کنار بزاری
فیلیکس : ببخشید اما خیلی ذوق داشتم پس اگه زودتر میومدیم میتونستم قبل رفتنش باهاش حرف بزنم
جونگین : هیونگ میدونی من با حرف زدن با غریبه ها مشکل دارم به نظرم بهتری خودت حرف بزنی باهاش منم اینجا منتظر میمونم
فیلیکس : نه نمیشه بیسکوییت تو کنار من بمون حرف نزن
جونگین : عامم واقعا سختمه خیلیم دورشن من واقعا با جمعیت مشکل دارم هیونگ
_ دستمو گرفت
فیلیکس : دستتو ول نمیکنم خب
+ شاید جونگین و کم شناخته باشم دقیقا مثل گل خرزهره میمونه که باید آروم آروم بشناسیش و بهش حس اطمینان بدی و اگه حس اطمینانش یکم بهم بخوره خودشو جمع میکنه
+ دلم میخواست ترساش و حداقل یکمم که شده از بین ببرم پس با ساده ترینش شروع کردم ترس از جمعیت ...
_ نزدیک جمعیت شدیم و بازم طبق عادتم ضربان قلبم بیشتر شد و کف دستام شروع کرد عرق کردن و نفسام سنگین تر شو ناخونامو تو کف دست آزادم فشار دادم تا یکم اروم تر بشم اما......

____________________________________________
خب این شروع یه داستان تاریکه خیلیامون احساساتی که جونگین داشته رو تجربه کردیم این اولین باریه که من از این کاپل مینویسم امیدوارم ازش لذت ببرید 🐈‍⬛
ووت و کامنت یادتون نره🖤🪐

anxiety Where stories live. Discover now