2:بوسهٔ غیر منتظره

2.6K 298 112
                                    

سرِ باریستا کنار رفت و به سرعت یونگی سرش رو به عقب پرت کرد تا صاحب صدا رو شناسایی کنه.

یه پسرِ با قد متوسط و چشمای کشیده با فرم بادومی؛ پوست سفیدش به همراهِ لبای قلوه‌ای صورتی خنثی‌ایِ جالبی توی صورتش به ارمغان آورده بود.

و موهای بلوندش طوری بود که انگار برگ‌های پاییزِ فصلی که از راه رسیده بود روی موهاش نشسته و خودشون دست به قلم برای رنگ کردن تاربه‌تارِ موش شده بودند.

این مرد یه استریته ولی میتونست قسم بخوره اون مرد خیلی زیباست!

با ضربه‌ای که آرنج کوک روی پهلوش فرود آورد آخی گفت و به صورت دوستش نگاه کرد، کوکی کاپشنش رو از تنش بیرون کشید و روی یه صندلی دیگه پرت کرد.

کف دستاشو به هم کوبید و بعد روی هم مالش داد که پوستش گرم شد؛ یه لیوان رو بالا آورد و گفت:

«یونگی وقت واسهٔ این چیزها زیاد هست نگران نباش.»

یونگی چشمی واسهٔ جونگ‌کوک چرخوند و اول گیلاس‌ها رو با شرابِ قرمزی که بخاطر کهنسال بودنش رنگ خونین داشت لبریز کرد. لیسی به لبش زد و دور شدنِ باریستا نگاه کرد، گیلاس رو روی لب‌هاش قرار داد و جرعه‌جرعه اون مایعِ تلخ ولی خوشایند به مزاجش رو مزه کرد.

به جونگ‌کوکی نگاه کرد که رد نگاهش روی استیج بود و داشت تکون خوردن مردم روی صحنه رو با لذت تماشا می‌کرد، مثل این می‌موند که داره یه فیلمِ هیجانی و اکشن رو نظاره‌گر میشه. پوزخندی روی لبش نشوند که یه دختر تلوتلو خوران به طرفش اومد، ابرویی بالا انداخت که دختری که مست و پاتی شده بود خودشو توی بغلش انداخت.

هول کرده دستشو دور کمر دختر انداخت تا نیفته، به چهره‌ی داغونش چشم دوخت که رگ‌های چشماش بیش از حد قرمز و رنگ به صورتش نمونده بود!
یه مرد به طرفشون اومد و برای عذرخواهی تعظیمی کرد و دختر رو از یونگی گرفت و به بیرون برد.

جونگ‌کوک تک خنده‌ای کرد و مچش رو چرخوند که شرابِ داخل گیلاس هم دورانی توی لیوانِ پایه‌دار چرخید:

«چه بد شد فکر کردم الان قراره بری بالا و کار دختره رو یکسره کنی!»

یونگی هیونگش لباشو با بی‌حوصلگی کش آورد و زمزمه‌وار زهرخندی بهش زد:

«همه مثل تو نیستن جئون جونگ‌کوک.»

ولی کوکی نه تنها این رو به مری‌ش گرفت بلکه قهقهه‌ای هم زد که بین صدای بوم‌بومِ آهنگ گم شد، بعد از سه گیلاس شراب و مکثی بینش دو شات از تکیلا بالا دادند:

«به سلامتیِ تو می‌زنیم امشب یونگی...هیونگ.»

یونگی که حالا بخشی از فرمان مغزش رو از دست داده بود توی گلو خندید و با سر تایید کرد، بعد از اینکه یه شات از تکیلا بالا دادند، جونگ‌کوک دست یونگی رو گرفت و به طبقه بالا هدایتش کرد.
برعکسِ طبقه پایین که صدای آهنگ مغز رو می‌پوکوند، طبقهٔ بالا نسبتاً ساکت و آروم بود و جای مناسبی برای کمی ریلکس کردن ولی خب کوک هیچوقت بخاطر اینکار اون بالا نمیرفت!
فضا با رنگ مشکی و بنفشِ یاسی دکور شده بود و اونجا هم آدم‌های زیادی بودند ولی خب نه به شلوغی جمع پایینشون.

𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang