⊰⫹⃟ٖٖٖٖٜؖؖؖؖ⫺⊱ RudeEyes چشم های گستاخ

845 69 43
                                    

سیگارشُ دود کردُ جلوی پسری که روی زمین درازکش شده بود با کت و شلوار مشکی رنگی که داشت تو تنش جرمیخورد رو پاهاش نشست. به چشمای گستاخ و نگاه عمیقش خیره موندُ همونطور که ارتباط چشمیش رو نگهمیداشت چونشُ گرفت:
_فکرکنم دیگه تا الان متوجه شده باشی برای چی اینا گرفتنت زیر باد کتک!!
به زیر دستاش اشاره کردُ نگاش دوباره برگشت رو چشمای به خون نشسته پسر:
_پولی رو گرفتی که هنوز تصویه‌ش نکردی. بهت یاد ندادن هروقت چیزی میگیری باید اونُ سر زمان مشخص به صاحبش برگردونی؟

پسر با نگاه سردی به مچ دست مرد دو دستی چنگ زد:
_من پولی ندارم .. اینو هزار بار به اون زیردستای احمقت گفتم
خودشُ با فشار به دست مرد جلو کشید و با چشمای قرمز شده‌ی وحشیش زل زد بهش:
_هرکاری دلت میخواد باهام بکن (نیشخندی از سرتمسخر زد) میتونی تیکه تیکه‌ام کنی و باهاش برای خودت و زیردستات یه شام خوشمزه‌ درست کنی!
خواست بدنش رو به مرد نزدیکتر کنه ولی هجوم یه مرتبه‌ی خون به گلوش مانع انجام کارش شد. دست مرد رو محکم پس زد و با گذاشتن کف دستاش روی زمین هرچی خون تو گلوش بودُ بیرون ریخت.

دست مرد بعد یه مکث رو کمرش نشستُ با پوزخند زیرگوشش زمزمه کرد:
_هرزه چی؟ میتونی هرزه‌ی من بشی؟ فکرکنم صورتت باعث شه یه ارگاسم خوب داشته باشم ..
به محض اینکه سرانگشتاش سیلی محوی به گونه‌ی چپش زدن سر پسر برگشت سمتشُ لبای خونیشُ کوبوند رو لب درشت و قرمز مرد ، بدون اینکه از نگاه غافلگیر شده و سنگینش خجالت بکشه به لباش بوسه زد و با مک عمیقی عقب کشید.
_آره میتونم ، با بدنم هرچندبار که بخوای برات جبرانش می‌کنم ..

دوباره بهش نزدیک شد ، اینبار دستشُ دور گردنش انداخت و بین فاصله‌ی کم صورتاشون پچ پچ کرد:
_تازه می‌تونم برای تحریک کردنت درحالیکه دارم دیکتُ ساک میزنم ارباب صدات کنم ، مثلا ارباب..؟
برای رسیدن به اسمش سوالی نگاش کرد و غیرارادی سرش کج شد .

_فاک بهت!
مرد با غرشی زیرلب دست انداخت یقه‌شُ از پشت گرفت و بلندش کرد. جسم ضعیف شدشُ رو به روی زیردستاش نگهداشت و قبل از اینکه اونو پرت کنه سمتشون زیر گوشش آروم زمزمه کرد:
_میتونی بهم بگی ارباب کیم!
هلش داد و با صدای رسایی داد زد:
_ببرینش دکتر و وقتی خوب شد بیارینش پیشم.
تا لحظه‌ای که سوار ماشین شن نگاه خیره‌ی پسرُ رو خودش دنبال کردُ به محض رفتنشون نگاهی به بقیه زیردستاش که پیشش مونده بودن کرد:
_حق ندارین حتی یه انگشتتونم بهش بخوره ، فهمیدین؟!
همه باهم چشم بلند بالایی به رئیسشون تحویل دادن و سوار ماشین شدن.

■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■

انقدر بیکار روی اون تخت به درُ دیوار زل زده بود که حس میکرد چشماش داره کم کم چپ میشه ... بی حوصله پلک زد .
بعدِ چکاپ بدنش وقتی آوردنش اینجا چپونده بودنش تو این اتاقُ با سینی غذا تنهاش گذاشته بودن ، هووف خب الان یعنی کِی میومد؟
غلتی رو تخت زد و به شکم خوابید ، داشت به سرش میزد بلندشه و از اون اتاق بزنه بیرون که یه مرتبه گوشاش با شنیدن صدای مکالمه‌ای تیز شد ...
چشماش بسرعت سمت در برگشتُ با بلند شدن صدای زنونه‌ای اخم وسط ابروهاش چین انداخت..
" الان اون صدای زنونه برای چی بود؟"
" نکنه نمی‌خواست باهاش بخوابه؟ نه نباید اینجوری میشد اگه اینجوری ولش میکرد حتما از تصمیمش منصرف میشد و بازم کتک مفصلی نوش جان میکرد "

از روی تخت پایین اومدُ درحالیکه قلبش رو هزار میزد به در نزدیک شد.
مکث کوتاهی اون پشت کرد و با یه مرتبه باز کردن در مرد و زنی که همراهش بود رو غافلگیر کرد.
تهیونگ با دیدن اون پسر که به یکباره خودشُ بیرون انداخته بود ناخواسته ابرویی بالا انداخت و با نگاش ازش برای بودنش اینجا ، اونم توی این لحظه دلیل خواست.
+ این دیگه کیه تهیونگ شی؟
جونگ کوک درحالیکه مستقیم نگاهش به زن بود با شیطنت سرشُ کج کرد:
_من؟ (به خودش اشاره زد) من برده‌ی جدید اربابم ...البته قول میدم آخریش باشم.
طعنه وارانه نوک بینیش رو برای زن چین انداختُ با به هیچ رسوندن فاصله بین خودش و ارباب کیم جلوی زن بی شرمانه لب مرد رو پرسروصدا بوسید. دستش رو دور گردن مرد بی تابانه میچرخوندُ درحالیکه با گستاخی زن رو نگاه میکرد لب اربابش رو زبون میکشید ، بی خبر از اینکه متوجه یه جفت چشم خیره روی خودش باشه ...
تهیونگ با نگاه داغی دست به جیب به لمس لبای اون پسر خودسر فکرمیکرد و سراخر همه‌ی این اتفاقات وقتی لبخند بیصدایی رو لباش نشست بالاخره پسر متوجه‌ش شد.

_حالا که اون رفت امشب مال خودمی!
جونگ کوک مست از بوسیدن لبای مرد تو فاصله ی کمی ازش زمزمه کرد و با فشرده شدن کمرش بین دستای مرد نفس لرزونی کشید.
_فکرنمیکنی حسادت اونم همین اول کاری یخورده ضایع باشه؟
تهیونگ پسر رو دست انداخت و جونگ کوک سقلمه ای به پهلوی مرد زد:
_اسمش حسادت نیست فقط احساس خطره ، با اینکار فقط میخواستم اون زن رو مطمئن کنم که امشب اونیکه بی نصیب میمونه فقط خودشه!!

تهیونگ همونطور که به چشمهاش زل زده بود اونو به جلو هدایت کردُ تنشُ بین دیوار گیر انداخت:
_اگه اینطوره که باید بگم سرهیچی خودتُ برنده دونستی ، اون زن فقط یکی از زیردستام بود (روی لبای پسر زمزمه کرد) من فقط با اونایی که ازشون طلب دارم میخوابم .
جونگ کوک به دوطرف کت مرد چنگ زد و با یه هل کوچیک جلوتر کشیدش:
_پس یعنی سرهیچی تلاش کردم؟
لب پایینشُ مقابل نگاه گرسنه‌ی مرد گزیدُ سرزانوی یکی از پاهاشُ لای پای مرد چرخوند.
دست ماهیچه‌ای تهیونگ کنار سر جونگ کوک روی دیوار ستون شد و صورتش رو نزدیک کرد:
_اگه بلد باشی حسابی مستم کنی اونوقت راجب اینکه نخوام از گوشت تنت برای زیردستام یه غذای خوب درست کنم ، فکرمیکنم.
جونگ کوک با نیشخند یوری دستاشُ دور گردن مرد محکم کرد:
_مطمئن باش تمام تلاشمو میکنم ، میتونی هرجوری که دلت میخواد اون سوراخُ بفاک بدی!

تهیونگ "لعنتی" زیرلب فرستاد ، دست انداخت زیرباسن پسرُ با هل دادن در اتاقش اونو پشت سرشون بست...

Couple : Vkook

Writer: @Charlotte_614
Channel: @Bjd_stories

(لطفا اگه خوشتون اومد براش نظراتتون رو کامنت کنید 🫂💖)

〱 سنـــاریوهای شـــارلوتی ꒱ ˎˊ˗ 💙Where stories live. Discover now