part 7

189 42 33
                                    

(از زبان سوم شخص)

2 هفته از اون روز میگذره ، 2 هفته ای که پرده از حقایق برای معشوق اون پسر برداشته شد
همیشه نقش اول یک حقیقت
کامل از داستان خبر نداره ، اما چه عیبی داره ؟
مهم اینه که با گفتن همون حقیقتی که از نظر خودش کامله هم به ارامش برسه .
درسته کیم جونگ کوک هم تمام حقیقت رو نمیدونه ، اما اون الان خیلی ارومه ، به نظرم باید بزاریم فقط رد بشه و بره از این داستان پوچ قدیمی اخه همیشه دونستن کامل یک داستان خوب نیست ،
حتی اگه نقش اول اون داستان باشی
هنوز مشکلات بعدی هم وجود دارن ، شاید اخر تمام داستان های زندگیش از همه چیز با خبر بشه ، ولی الان.... نه ، هنوز درد اصلی باقی مونده....

___________________________

با صدای آلارم گوشیش از خواب پرید و به سرعت خاموشش کرد تا کوک از خواب بیدار نشه
درسته معمولا خوابش سنگین بود
اما باز هم تهیونگ دلش نمیخواست همسر عزیزش با صدایی جز صدای خودش بیدار بشه
همونطور که حلقه دست هاش رو دور کوک محکم میکرد و مطمعن شد که کوک خوابه با صدای بمش که ناشی از خواب بود صداش کرد
_ بیبی بوی نمیخوای بیدار بشی
با ندیدن واکنش از طرف کوک اروم بوسه ای روی لب هاش گزاشت
_بیبی اگر پا نشی قول نمیدم فقط به یک بوسه اکتفا کنم ها

کوک خودش رو بیشتر تو بقل تهیونگ جمع کرد و هومی از بین لباش خارج شد
تهیونگ که دید تهدید هاش فایده ای نداره میخواست از روی تخت بلند بشه که ناگهان یاد قرار امروزشون افتاد و تک خندی زد و گفت
_اکی بیب پس منم فکر کنم باید امروز تنهایی به شهربازی برم‌

و خواست بلند بشه که کوک با کیوت ترین حالت ممکن چشم هاش رو باز کرد و دست و پاهاش رو محکم به دور تهیونگ حلقه کرد و بدون حرفی
زل زد به تهیونگ و سرش رو به چپ و راست تکون داد

تهیونگ که از کیوتی کوک لبخند به لب هاش اومده بود با عشق به کوک نگاه کرد
_ کیوتکم پاشو باید زود حاضر بشیم
کوک دوباره‌چشم هاش رو گرد کرد و سرش رو به چپ و راست تکون داد و محکم تر به تهیونگ چسپید

تهیونگ برای هزارمین بار از این عادت کوک که وقتی از خواب پامیشه حرف نمیزنه تو دلش ذوق کرد و همونطور که کوک بهش چسبیده بود از روی تخت بلند شد و به سمت حموم رفت و به جیغ داد های کوک که انگار تازه ویندوزش بالا اومده بود هم توجهی نکرد...

__________

(از زبان جونگکوک)

_یااااااااا حالا من چجوری با این دردم بیام شهربازی
_یاااااااا ته ته با تواما اصن میشنوی صدای منو
داشتم همینجوری یه سره غر غر میکردم که یهو تهیونگ از پشت بقلم کرد و گفت
_ بیب انتظار نداری که وقتی انقدر کیوت از خواب بیدار میشی باهات هیچکاری نکنم
و با مظلومیت بهم نگاه کرد
_یااااااا ، الکی خودتو مظلوم نشون نده ، این تقریبا حرف هر روزته
با شنیدم حرفم قه قهش به هوا رفت
منم با حرص بهش چشم غره رفتم و از بقلش درومدم و به سمت در هلش دادم و با گفتن اینکه بره و واسم صبحونه حاضر کنه در رو روش بستم  و به اعتراضش از پشت در هم توجهی نکردم

به سمت کمدم رفتم و یقه اسکی سفیدم با شلوار جینم رو برداشتم تا بپوشم
با اینکه یه شدت از یقه اسکی متنفرم اما به خاطر کیس مارک های روی گردنم مجبور بودم بپوشمش
بعد از پوشیدن لباسام  به سختی از پله ها رفتم پایین
هوف همیشه بعد از هر رابطه مثل روز اولم درد دارم ، لعنت به بدن حساسم ، البته همش تقصییر من نیست/:

وارد اشپزخونه شدم ،
تهیونگ صبحانه رو روی اوپن چیده بود
_بیب اومدی ، بیا بشین رو صندلی همه چیز رو اماده کردم
ابروهامو بالا انداختم
_نوچ ، میخوام رو اپن بشینم
تهیونگ اخماشرو تو هم کرد
_ کوک هزار بهت گفتم خطرناکه ممکنه حواست پرت بشه و بیوفتی پایین
با مظلومیت به سمتش رفتم و بقلش کردم و چونم رو تکیه دادم به سینش
_ددی اما من دلم میخواد بشینم رو اپن و پاهام رو تکون بدم تا ددی واسم لقمه درست کنه و من بخورمش ، یام یام
در ضمن ددی حواسش به من هست مگه نه؟

اخمش پررنگ تر شد و سرش رو اورد کنار گوشم
_ بیب خوب میدونی چجوری راضیم کنی و کی بهم بگی ددی بعدا برای این تنبیه میشی، حالا هم بیا تا بزارمت رو اپن ، اما وای به حالت بیوفتی

یه لبخند شیطون زدم و بی توجه به جمله اولش که گفت تنبیه میشم ، چند بار واسش پلک زدم و با ذوق نگاش کردم که منو بلندم کرد و گزاشتم رو اپن

با صدای زنگ گوشیم چشم ازش گرفتم و گوشیمو از جیب شلوار جینم دروارد و با دیدن اسم مخاطبم اخمام توی هم رفت.....

__________

گایز ببخشید واسه بد قولیم و خیلی دیر اپ کردن این پارتم

امروز با اینکه مریض شدم و حالم افتضاح بود و اما نشستم واستون تایپ کردم
میخواستم ۲ پارت بزارم و یکم طولانی تر
اما حالم واقعا خوب نبود
حالا قول میدم پارت بعدی رو زود بزارم
دوستون دارم
کامنت و ووت یادتون نره ❤❤♡♡

Hot but cute | vkookWhere stories live. Discover now