Part 9

89 28 2
                                    


♠جاسوس♠

.・✫・゜・。.

پارت9

ییبو: چطوری؟...

جان: کجا رفتی یهویی؟...

ییبو: رفتم تا برای جنابعالی مواد سوپو بخرم برات یه سوپ خفن درست کنم...

جان؟ شوخی میکنی؟!...

ییبو: خــیر کاملا جدی گفتم...

جان: نااموصن گهتو خوردم هرکاری بگی میکنم.. اصلا من حالم خوبه خوبه، هرکاری کردم بچگی کردم فقط منو نکُش...

 ییبو با حرف جان که گفت ناموصن گهتو خوردم یاد تای افتاد، 

جان دید ییبو بی حرکت مونده و هیچی نمیگه بلند صداش زد.. یوبییین..

ییبو یهو به خودش میاد: هان چیه.. چرا داد میزنی ترسیدم...

جان: والا تو الان منو ترسوندی خشکت زده بود وسط حال..میگم ایندفعه رو رحم کن بزار زنده بمونم، 

ییبو: برو بابا، سوپای منو بخوری مشتری دائم میشی، جان پاشد خواست بره سمت ییبو که یه دفعه سرش گیج رفتو افتاد رو زمین.. ییبو سریع رفت و سرشو بلند کرد گذاشت رو پاش... 

دستشو که گرفت: تو چرا باز اینقد داغ شدییی.. جان صدای منو میشنوییی.. بلندش میکنه میبرتش توی اتاق و سریع بهش یه سرم وصل میکنه..

ییبو دست جانو میگیره: جان صدای منو میشنوی؟.. 

باز بیهوش شدی که.. میره و یه ظرف آب و یه پارچه تمیز میاره و باهاش دستو پاشو خیس میکنه.. خواست دکمه های پیرهنشو باز کنه اما تردید میکرد، در آخر دکمه های لباسشو باز کرد و بدنشو با اون پارچه اروم خیس میکرد.. ساعت از ۱۲شبم گذشته بود و جان هنوز به هوش نیومده بود، نگران شد.. 

تصمیم گرفت که به پزشک زنگ بزنه: الو.. سلام آقای دکتر.. من یوبینم همون که امروز... بله بله.. ممنون..دوستم باز همونطوری شد هرکاری گفتین انجام دادم ولی الان از نیمه شب گذشته به هوش نیومده... چطوری آخه نگرانش نباشمم.. بله خنک. کردم.. یعنی یه سرم دیگه؟؟... باشه ممنون... 

 ییبو ، یه سرم دیگه بهش وصل کرد وروی زمین کنار تخت نشست.. مدام پاشویَش میکرد..

درحال خنک کردن بدن جان بود که گوشیش زنگ میخوره...

ییبو: الوبفرمایید...

ییشینگ: الو منم..

ییبو: هی کای چطوری پسر الو.. صدات نمیاد الو...

ییشینگ: معلوم هست چته الو... ییبو گوشیو قطع میکنه و با خط مخفیش بهش زنگ میزنه...

ییبو: الو ییشینگ منم با اون خط نمیتونستم بحرفم.. کجایی تو پسر معلوم هست؟..

▪︎Spy▪︎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora