گایز داستان اصلی چند پارت بعد شروع میشه و بهتون قول میدم ک بشدتتت خفنه! از روی پارت های اول قضاوت نکنین دوستان!
بعد دو دقیقه 5 نفر، یک دقیقه ی بعد 20 نفر و دو دقیقه ی بعد بقیه ی سربازا با وضع فلاکت باری خودشون رو به محوطه رسوندن. فرمانده ی مو مشکی با خشم فریاد کشید:
- جرئت کردید دوبرابر وقتی که بهتون دادم معطلم کنید؟ بسیار خب، حالا که اینطوره بعد از تمرینات غیر از نفر اول بقیه پنج دور دورِ محوطه میدوَن، هر کسیم که نتونه از پس این تمرینات بر بیاد بیست روز بیشتر توی این شکنجه گاه میمونه.
اون لحظه آلفا حاضر بود اعتراف کنه که چنین جذبه ای رو به عمرش ندیده، فرومون های ترس و وحشت از جمعیت 700 نفری بلند شد، آلفا چینی که روی بینیِ فرمانده ی امگاش افتاد رو به وضوح دید،
و بعد از اون بوی رز بود که مغز آلفا رو سوراخ کرد، دهن آلفا نیمه باز بود و فقط دو کلمه توی سرش زنگ میزد:
"امگای خاص!"
امگاهایی کمیاب که از هر 10000 امگا یکیشون اینجوری میشدن، امگاهایی با چند عطرِ فرومونِ متفاوت، و امگای رو به روش انگار هر چی عطر خوب بود، با بی رحمی در انحصار خودش در آورده بود.
فریاد فرمانده ش نشون میداد که تا چه حد عصبانیه:
- بهتون گفته بودم فرومون بی فرومون! نفری هفت دور میدوید! برید سر تمریناتتون احمقای بی خاصیت!
امگا رو به آلفایی که اول از همه اومده بود کرد:
- اسمت چیه سرباز؟
آلفا محکم جواب داد:
- بو وون هستم قربان!*
فرمانده ادامه داد:
- به عنوان نمونه برای سربازا 15 ست بیست تایی شنا و دراز و نشست میری و تمرینشون رو چک میکنی، بعد هم یک دور سینه خیز دور محوطه میرین، هر کسی که نتونست تمرینات رو کامل کنه سه دور دیگه علاوه بر تنبیهش باید دور زمین بدوئه، و در صورت انجام ندادن تنبیه هر نفر 20 روز اضافه خدمت میگیره، شروع کن سرباز.
آلفا اطاعتی گفت و به سربازان دستور داد تا به چهارده صف 50 تایی تقسیم بشن، امگا عقبگرد کرد و به اتاقش رفت، روی صندلی چرخدار پشت کامپیوترش نشست و شروع کرد به پر کردن گزارش:
20 روز اضافه خدمت برای هر سرباز به جز یک نفر، "بو وون"
غرق در افکارش شد، هیکل ورزیده، قد بلند، قدم های استوار، نوع ایستادنش بیانگر چندین سال حضورش توی میادین جنگ بود، اما یادش نمیومد پرونده ی آلفایی به اسم بو وون از زیر دستش رد شده باشه، این آلفای بیستو شش ساله زیادی مشکوک میزد، چطور ممکنه کسی تو چنین سن کمی به این وضعیت بدنی و تجربه ی جنگی برسه که بتونه اونطور با صلابت و بی نقص بایسته؟
هرچند، خودش هم به عنوان یه امگای بیست و چهار ساله یه نابغه توی این حرفه به حساب میومد، با انگشت شصت و وسطش چانه ی خوشفرمش رو گرفت و با انگشت اشاره ش شروع به ضربه زدن روی لبهای هلویی رنگش کرد.
بو وون آلفایی بود که از اهمیت آزاد نکردن فرومون کاملاً آگاه بود، بینی امگا 699 فرومون مختلف رو توی سالن تشخیص داده بود، و تنها کسی که بعد از اومدن به محوطه از خودش فرومونی آزاد نمیکرد بو بود، اعصاب امگا در حال خرد شدن بود، دلیلش هم این بود که آلفا کاملاً آگاهانه این اطلاعات و سر نخ ها رو دستش میداد، انگار که داره به بازیش میگیره، و این چیزی بود که امگا به هیچ وجه توی کتش نمیرفت.
پای چپش رو روی پای راستش انداخت و برگه ی گذارش رو روی میز انداخت، با بی حوصلگی به اطرافش نگاهی اجمالی کرد، نه توی این اتاق و نه توی این اردوگاه کاری نداشت، از توی جیب یونیفرمش کش مشکیش رو بیرون آورد و جلوی آینه ایستاد، موهاش رو روی شونه اش ریخت و شروع به بافتنشون کرد، ته مو های بافته شده ش رو با کش بست و دکمه های یونیفورم سبزش رو یکی پس از دیگری باز کرد و لباس های نظامیش رو با یه دست لباس ورزشی مشکی با خط های سفید عوض کرد و یه کلاه کپ مشکی هم روی سرش گذاشت، ساکش رو از زیر تخت برداشت و به سوییچ ماشین ساده اش که روی میز بود چنگ زد و از در پشتی ساختمون بیرون رفت، میدونست که بیرون رفتن یه فرمانده از اردوگاه مساویه با اضافه خدمت، ولی کی قرار بود براش اضافه خدمت رد کنه؟ ...
سوار ماشینش شد و بعد از روشن کردنش با تمام حرصی که داشت پاش رو روی پدال گاز فشرد و باعث بلند شدن مقدار زیادی گرد و خاک شد. در حال حاضر تنها چیزی که دلش میخواست دور شدن از این جهنمی بود که ناخواسته توش گرفتار شده بود ...
*مرتیکه جذابمون ییبو بالاخره اومددد (≧∇≦)/ تو چپترای بعدی میفهمین چرا اسم مستعار داره
YOU ARE READING
[You Are My Destiny]~(Yizhan)
Fanfictionاسم: تو سرنوشت منی! کاپل: ییژان [ییبو تاپ] ژانر: رومنس، انگست، اکشن، امگاورس، یه چسه درام، اسماااات، امپرگ بخشی از داستان: مچ ظریف فرمانده ش رو گرفت و مجبورش کرد توی چشم های شعله ورش نگاه کنه: - اصلا مهم نیست که از من خوشت میاد یا نه، تو امگای منی و...