♠جاسوس♠
.・✫・゜・。.
پارت 18
همون لحظه ای که جان شلیک میکنه تای با پاش به تفنگ جان میزنه و باعث میشه تیر به هوا بره..
تای اسلحه رو سمت جان میگیره: ازجات تکون نخور..
جکسون هم سریع خودشو میرسونه و به جان دستبند میزنه..
در همین لحظه نیروهای پلیس هم رسیدن.. تای جانو بهشون تحویل داد و جکسونو سوار ماشینش کرد..
تای: مجرم صدمه دیده ببرینش بیمارستان...
نیروی پلیس: چشم قربان.. تای سوار ماشین میشه و به سمت بیمارستان راه میوفته..
تای: جک خوبی؟...
جکسون: آخ آره فعلا زندم...
تای: هی به بازوت خوردا..
جکسون به زور و با درد زیاد میخنده : تای، چرا اومدی؟ تو که اجازه نداری توی عملیاتا شرکت کنی...
تای: دانشگاه نرفتم که بشینم تو سالن پام رو اون پام تا ببینم کی دستور میدن شروع کنم... هرچی هم میخوان بگن.. من بازم کار خودمو میکنم... میدونی که به یه ..ور..من
جکسون: الحق که برادر همون ییبویی...
تای: کجام مثل اونه، ییبو خیلی.. جک...هی جک باتوام نخواب داریم میرسیم...
جکسون به خاطر خون زیادی ازش رفته بود بیهوش شد...
تای سرعتشو بیشتر کرد... با دستش به صورت جکسون میزد...
جکک چشاتو وا کنننن.. داریم میرسیممم.. تای ماشینشو پیش نزدیک ترین بیمارستان متوقف کرد...
تای: آقای دکتر حال دوستم چطوره؟..
دکتر: متاسفانه خون زیادی ازش رفته و به خون نیاز داره...
تای: خب من میدم...
دکتر: گروه خونیت چیه؟..
تای: A+..
دکتر: بسیار خب.. خانم پرستار ایشونو آماده کنین که ازش خون بگیرین.. فقط سریع..
پرستار: چشم.. تشریف بیارین لطفا...
تای وارد اتاق شد دراز کشید و آنژوکتو بهش زدن... گوشی تای زنگ میخوره: الو...
ییبو: تای معلوم هست کدوم گوری هستی؟؟ .. بهم گفتن بدون اجازه رفتی عملیات..
تای: یه نفس بگیر وسط حرف زدنت... آره رفتم چون خواستم به جک کمک کنم... جک تیر خورده بود به کمک نیاز داشت.. تنها کسی که نزدیکش بود من بودم برای همین رفتم..
ییبو: الان حالش چطوره؟..
تای: خون زیادی ازش رفته.. منم دراز کشیدم دارن خون میگیرن ازم برا جک...
YOU ARE READING
▪︎Spy▪︎
Fanfiction"جاسوس" با ورود تروریست ها به کشور چین ؛ سازمان امنیت چین برای شناسایی و دستگیری تروریستها تعدادی از نیروهاشو به عنوان جاسوس به این گروه میفرسته.. وانگ ییبو که سرانجام موفق به ملاقات میشه اما با اتفاقاتی که پیش میاد توسط شخصی به نام شیائو جان از...