♠جاسوس♠
.・✫・゜・。.
پارت 19
صبح روز بعد تای کنار تخت جکسون خواب بود و ییبو هم بیرون اتاق بود. وارد میشه و دستی روی سر جکسون میکشه، جکسون آروم چشماشو باز میکنه..
ییبو: بیدار شدی پسر..
جکسون:سلام،هنوز زندم؟..
ییبو:آره مثل اینکه..جکسون با سرش به تای اشاره میکنه:این مثلا مونده پیش من که از من نگهداری کنه دیگه؟!!..
ییبو:آره جای خواب نداشت دیگه اینجا موند بخوابه..
جکسون با مشتش به کله تای زد:آاای ییبو مگه آزار داری بزار بخوابم تورو روح همین جک...
جکسون محکمتر به کله تای میزنه..تای سرشو بلند میکنه خواست به ییبو
فحش بده که میبینه جکسون بیدار شده...
تای خودشو بغل جکسون میندازه:جککک بیدار شدییی،چقدر خوشحالم پسرر..حالت خوبه؟درد نداری؟..
جکسون و ییبو از این رفتار تای تعجب کردن..
جکسون:خوبم..ولی انگار تو خوب نیستی،مطمعنی سرت به جایی نخورده؟..ییبو:طوریش نی معلوم نیست چی میخواد...
تای یه سیخونک به پهلوی ییبو میزنه:چش ندارین ببینین نگران رفیقم بودم؟..اگر شما برا رفیقتون نگران نمیشین دلیل نمیشه که منم نشم...
جکسون دست تای رو میگیره:دمت گرم رفییق..
تای:چاکریم...
چند دقیقه بعد دکتر به همراه پرستار وارد میشن و جکسونو معاینه میکنن..
دکتر:خب همه چیت اوکیه،ضربان قلبتم میزونه..سرگیجه که نداری؟..
جکسون:نه دکتر..
دکتر:خوبه...رو به تای میکنه:تو چطوری؟..
تای:توپم دکی...
ییبو یه چشم غره به تای میره..
جکسون:مگه توهم تیر خوردی؟..
دکتر:خیر،به خون نیاز داشتی که ایشون..
تای برای دکتر ابرو بالا مینداخت که نگه..
دکتر:خب من دیگه باید برم..سرمتونم که دیگه تموم شد میتونین برین...
ییبو:ممنونم آقای دکتر..
ییبو میره که کارهای ترخیصو انجام بده...
جکسون:تای تو به من خون دادی؟..
تای:نه، کسی نیست به خودم خون بده..
جکسون تای رو میکشونه بغلش:ممنونم واقعا داداش...
تای:خفمم کردیی،منو با دختر اشتباه گرفتی دااش..
YOU ARE READING
▪︎Spy▪︎
Fanfiction"جاسوس" با ورود تروریست ها به کشور چین ؛ سازمان امنیت چین برای شناسایی و دستگیری تروریستها تعدادی از نیروهاشو به عنوان جاسوس به این گروه میفرسته.. وانگ ییبو که سرانجام موفق به ملاقات میشه اما با اتفاقاتی که پیش میاد توسط شخصی به نام شیائو جان از...