♠جاسوس♠
.・✫・゜・。.
پارت 20
پیت: نه، خبر نداشت.. ولی انگار حالش خوبه چون بهش زنگ زده...
یانگ: چون بهش زنگ زده گیر پلیسا نیوفتادهه؟ ازکجا معلوم که خودشون گوشی و دادن به جان که صحبت کنه...
پیت: خیلی خب باشه چرا داد میزنی... یه حدس بود فقط.. حالا میگی چیکار کنیم؟.. دست رو دست بزاریم تا..
یانگ: نمیخواد دست رو دست بزاری... یه فکری میکنم حالا...
پیت: باشه...
یانگ: گوشی جانو پیدا کردی؟..
پیت: نه فرستادم بازم بگردن دنبالش.. اما به نظرم جستجورو متوقف کنیم.. ممکنه اونجا بپا گذاشته باشن شک میکنن...
یانگ: اهههه لعنت به همتون که گند زدین به همه چی.. بهشون زنگ بزن بگو دیگه نگردن...
یانگ خواست از اتاق بیرون بزنه...
پیت: من فردا دارم میرم ژاپن...
یانگ: فعلا دست نگه دار... ممکنه اون دخترو زیر نظر داشته باشن...
پیت: بازم باشه هرچی که تو میگی.. خوبه؟..
یانگ: بپا دختره از دستت در نره..
پیت: خیالت جمع بدجور عاشقم شده خودمم بخوامم نمیره...
یانگ: آره مثل جان که گفت خیالت تخت همه چی ردیفه.. دیدم ردیف بودنو.. همتون بمیرین...
بیرون میره و در اتاقو محکم میبنده...
پیت بلند میخنده و روی صندلی میشینه و مشغول پیام دادن به جیلی میشه..
چند روز میگذره و جان رو به زندادن خصوصی میبرن.. در اون زندان یک اتاق و یک تخت که فقط خودش اون تو بود... روی تخت نشسته بود که اومدن و بردنش به اتاق بازجویی..
ییبو و درن و سرهنگ پشت مانیتور داشتن از طرق دوربین مداربسته جانو میدیدن... اون زمان ییبو تازه درجه سروانیشو گرفته بود وهنوز نمیتونست به اتاق بازجویی بره...
سرهنگ: جناب سرگرد میتونی بری...
درن: چشم قربان...
درن وارد اتاق بازجویی میشه.. جان سرشو گذاشته بود روی میز و با انگشت روی میز ضرب میزد..
درن: حالت چطوره؟..
جان: میبینی که خوبم... خسته نشدین از بس اومدین اینجا؟ من که دیگه خسته شدم.. هزاربارم بیاین بازم همون جوابای قبلو بهتون میدم..
درن: خیلی برام عجیبه که زندگیتو میخوای فدای یه مشت آدم تروریست آدم کش کنی... یعنی دوست نداری دوباره پیش خواهرت برگردی و باهم زندگی کنین؟..
YOU ARE READING
▪︎Spy▪︎
Fanfiction"جاسوس" با ورود تروریست ها به کشور چین ؛ سازمان امنیت چین برای شناسایی و دستگیری تروریستها تعدادی از نیروهاشو به عنوان جاسوس به این گروه میفرسته.. وانگ ییبو که سرانجام موفق به ملاقات میشه اما با اتفاقاتی که پیش میاد توسط شخصی به نام شیائو جان از...