♠ جاسوس ♠
. ・✫・゜・。.
پارت 21
پیت یه نگاه به چشمای جیلی انداخت،چشمایی که پر از خواستن بود...
یه نیشخند زد و شلوار جیلی رو کشید بالا...
جیلی یعقه پیتو چنگ زد و با چشماش التماس میکرد میکرد که کارو نصفه ول نکنه اما پیت با یه بوس روی لباش کارو خاتمه داد... بلند شد و یه آب به دست و روش زد.
پیت دست جیلی رو گرفت و کنار رودخونه نشوندنش،یه آب به صورتش زد تا از حس و حال شهوت بیرون بیاد...
پیت: خوبی عشقم؟..
جیلی که تازه به حال خودش اومده بود از خجالت سرخ شده بود و سرشو پایین انداخته بود و من ومن میکرد..
پیت خواست کمی اذیتش کنه: پس جیلی ما هم بلههه... نه بابا بلدیاااا.... چه خوب همرا..
جیلی وسط صحبت پیت زد زیر گریه و بلند شد رفت...
پیت:خدا بگم چیکارت نکنه یانگ با این نقشه هایی که میکشی....دختره هرزه
... بلند میشه و دنبال جیلی میره...
جیلی به یه درخت تکیه داده بود و گریه میکرد...
پیت کنارش نشست: عشق مننن چرا داری گریه میکنی؟؟...
جیلی با هق هق جواب داد: باور کن من دختر خرابی نیستمم... بخدا من هنوز دست یه پسر غریبه رو نگرفتم،نمیدونم چیشد که...
پیت جیلی رو در آغوش گرفت: من میدونم چیشد...به خاطر عشقی که بینمون بود اینجوری شد.. خانومم من اونجا باهات شوخی کردمم.. مگه از تو پاک ترم هستتت.. من خیلی خوشحالم که عشقم اینقدر منو میخواد... من به انتخابم افتخار میکنم... تو به من اعتماد داری و منم هیچوقت از اعتمادت سواستفاده نمیکنم...
جیلی رو از آغوشش بیرون میاره: تازشم منو ببین... جیلی آروم سرشو بالا میاره و به پیت نگاه میکنه: من همون روز اول تشنه لبات شدم اما میترسیدم..
میترسیدم که فکر کنی به خاطر هوس میخوامت...دمت گرم که هوای دلمو داشتی و خودت اول شروع کردی...
جیلی با خجالت لبخندی زد و خودشو تو بغل پیت انداخت و
پیت هم محکم به خودش فشارش میداد و باخنده گفت:عاشقتم که هرکاری میخوای میکنی و بعد از خجالت آب میشی..جیلی با مشتش به نشونه اعتراض چند مشت به کمر پیت زد...
تا نزدیکای غروب بالای کوه بودن... موقع پایین اومدن از کوه گوشی جیلی زنگ میخوره...
جیلی: جانم زندایی؟..
چاکا: الو جیلی، عزیزم معلوم هست کجایی؟ داییت اینجا داره میمیره از دلهره و نگرانی..
جیلی: شرمنده زندایی، یه کتابخونه پیدا کردم شروع کردم به خوندن کتاب زمان از دستم در رفت..ببخشید دارم میام خونه..
YOU ARE READING
▪︎Spy▪︎
Fanfiction"جاسوس" با ورود تروریست ها به کشور چین ؛ سازمان امنیت چین برای شناسایی و دستگیری تروریستها تعدادی از نیروهاشو به عنوان جاسوس به این گروه میفرسته.. وانگ ییبو که سرانجام موفق به ملاقات میشه اما با اتفاقاتی که پیش میاد توسط شخصی به نام شیائو جان از...