سلام
این یه وانشاته شک داشتم آپش کنم!
امیدوارم دوستش داشته باشید.....همین دیگه
آهنگ to die for از Sam Smith اگه پلی کنید خیلی خوب میشه.....................................
یادم نیست قبل بودنت چی کار میکردم. امیدم ، آرامشم ، دلیل خنده هام چی بودن؟ تو بودی که باعث شدی از خاکستر تنهایی دوباره متولد بشم و فرصت زندگی پیدا کنم؛ شاید برای همینه که زندگیم رو قبل از تو به یاد نمیارم!
یک ساعت پیش بود که برای ظاهر کردن چند تا عکس رفتی. توی همین مدت کوتاه به اندازهی یک عمر دلتنگ عطر موهات شدم، چیزی نیست قلب عاشقم یکم بی قراری میکنه:)
قبل از اینکه بفهمم خودمو توی اتاق خاطرات پیدا میکنم این اسمیه که تو براش گذاشتی ، ثانیه های با هم بودنمون رو توی کادر حبس کردم و اینجا به زنجیر کشیدم. تو هم بالای هرکدوم از عکسا یه نوت چسبوندی و یه اسم براشون انتخاب کردی. من فقط میخواستم یه جایی باشه که چند سال دیگه کنار هم بشینیم، خاطراتمون رو مرور کنیم و بتونم قطره های اشکی که از خنده زیاد مهمون صورتت شدنو پاک کنم .
اولین عکس《ترس شیشه ای》 این عکسو خوب یادم میاد روزی که پل شیشه ای جدید سئول افتتاح شده بود. من چهار دست و پا روی پل نشستم و تویی که سعی داشتی بغلم کنی و بهم نشون بدی ترسی نداره. نوت کوچولوی بالای عکس بعد باعث شد بی اختیار قهقه بزنم《روز بی تکنولوژی》هنوزم با فکر به اینکه سعی داشتی با کمک مستند شکار ماهی توسط خرسها ماهی بگیری میخندم. ولی کدوم آدم عاقلی با ۲۵ سال زندگی توی شهر یهو تصمیم میگیره با دست خالی بره و ماهی بگیره؟! اینکه کل روز رو فارغ از هر دغدغه ای کنارت بودم و برای هر چیز ساده ای صدای خندت روح جنگلو تازه میکرد، باعث میشه ممنون کسی باشم که این ایده رو بهت داد. وقتی شب توی سرپناه کوچیکی که ساخته بودیم، مار پیدا شد یهو گفتی دلت برای خونه تنگ شده و با تمام سرعت سمت ماشین رفتی کاش از اون لحظه هم عکسی میگرفتم. حتی از اولین کادویی که بعد از قهر و دعوای دو ساعتمون برام گرفتی، از همشون عکس دارم.
اتاق خاطرات با هم بودنمون حسابی سر حالم میاره؛ چشمم به یه عکس میفته ، اولین نمایشگاه عکسم بود تو بهم جرئت دادی و باعث شدی عکسهام رو به نمایش بذارم اگه نبودی ، محال بود حتی به انجامش فکر کنم.
نوت کنار عکس نوشته بود: 《قول ستاره ای...》
<فلش بک>
گفتی + هی کوکی دستاتو از روی چشمام بردار الان دو تایی با کله میفتیم !
گفتم _چه ربطی داره چشمای تو روگرفتم خودم که حواسم هست.
+نمیشد میذاشتی بیشتر میخوابیدم؟
- درسته اومدیم سفر برای نمایشگاه من ولی دلیل نمیشه تایم هایی که آزادیم رو توی اتاق بمونی و بخوابی آوردمت پشت بوم هتل تا یه همچین چیزیو از دست ندی .
دستامو از روی چشمات برداشتم نگاهت رنگ آسمون شد و من فقط شب چشماتو میدیدم ،چون شب چشمای تو زیبا تر بود .
+ از اینکه نصف شب رو خوابیدم و یه همچین چیزیو از دست دادم پشیمونم. باید تا بالا اومدن خورشید این آسمون رو نگاه کرد، دفعهی بعد زود تر بیدارم کن ! مطمعنم یکی تموم عشق و لطافتش رو خرج پاک کردن آسمون کرده که ستاره ها برای قدردانی ازش اینطوری میدرخشن.
- خوشحالم که دوسش داری ولی من برای چیز دیگه ای اینجا آورده بودمت .
با صدایی که فقط خودم بشنوم و خودت زمزمه کردم:
- اینجا اوردمت تا آسمون رو شاهد بگیرم و به همین ستاره ها قسم بخورم تا روزی که میدرخشن و من فرصت زندگی دارم کنارت عاشق بمونم. میدونی آدم هر جا بره آسمون بالای سرشه و ستاره ها تماشاش میکنن برای همین به ستاره ها قسم میخورم و آسمون شاهدمه ، میخوام هر بار که آسمون رو دیدی به یاد بیاری که بهت قول دادم تا آخرین نفس با تمام وجود کنارتم !
+ ولی من نمیذارم از پیشم جایی بری که به آسمون برای به یاد اوردنت نیاز داشته باشم .
از شنیدن جوابت بند بند وجودم پر آرامش و شادی شد ولی یه حسی بهم میگفت از هیچ لحظه ای برای خاطره سازی کنارت غافل نشم!
<پایان فلش بک>
این عکس رو دوتایی اون شب با همون آسمون گرفته بودیم.
صدای در بود، بالاخره اومدی !
مستقیم اومدی اتاق خاطرات دستامو باز کردم و لبخند زدم که بغلم کنی و بتونم عطر موهاتو نفس بکشم ، ولی فقط یه عکس دیگه کنار بقیه عکسا گذاشتی ! همون آسمون بود ولی اینبار خودت تنها توی عکس بودی.
میدونی هنوز عادت نکردم که حضورمو حس نکنی، حرفهامو نشنوی، هنوز عادت نکردم روحی باشم که وسط زندگیت پرسه میزنه ،گاهی یادم میره فرصت زندگیم تموم شده ،کاش حس میکردی که با تموم شدن نفسهام هم هنوز دارم کنارت زندگی میکنم .
اشک میریختی، ولی من این اتاقو ساخته بودم که اشکاتو موقع خندیدن پاک کنم اما حالا حتی نمیتونستم دریای غم چشماتو لمس کنم، دلم میخواست بغلت کنم،حاضر بودم همه چیزمو بدم فقط یکبار دیگه بهت بگم دوستت دارمو تو بشنویش نگاهم کنی و با لبخند مستطیلی که دنیام بود بگی باشه ولی من بیشتر ....زمزمه کردی :" کوکی من منو ببینی ؟ صدامو میشنوی؟ یعنی دارم دیوونه میشم به امید اینکه منو ترک نکردی و صدامو میشنوی با خودم حرف میزنم؟ امسال آخرین نمایشگاهت بود میدونی چون دیگه تویی نیستی که عکس جدیدی بگیری. هر کودوم از عکسای اون نمایشگاه کلی خاطره برای من داشت لحظه به لحظه گرفتن اون عکسا خودم کنارت بودم، تنها نبودم برای کارای نمایشگاهت هیونگامون بودن ولی میدونی جای خنده هات ،شیطنتات خیلی خالی بود اینبار بر خلاف بار اول توی اتاق هتل نموندم وکل شب آسمون رو نگاه کردم حس میکردم حتی ستارهها کمتر میدرخشیدن مگه به درخشندگی ستاره ها قسم نخورده بودی که کنارم میمونی؟ بیا و ببین ستاره ها هنوز هر چند کمتر ولی باز هم میدرخشن اما تو نیستی .
شاید اصلا نباید به ستاره ها قسم میخوردی ، چون همون ستاره های لعنتی تقدیر تلخیو برامون از لحظه ی تولد نوشته بودن. از اینکه ستاره های تقدیر نویس نویس متنفر شدم خرگوشک، میدونی ما تمام تلاشمونو کردیم که با هم باشیم، جلوی همه چیز وایسادیم، با تقدیر ستاره ها هم جنگیدیم ولی زور ستاره ها بیشتر بود. اگه روزی هیچ ستاره ای نباشه که بدرخشه مهم نیست، حتی اگه توی تقدیرم هر چیزی نوشته باشن هم مهم نیست، من تا ابدعاشقت میمونم، کاش اون شب روی پشت بوم که روی چشمام زل زده بودی اینو بهت میگفتم.
میدونی الان دقیقا یکسال از روزی که تو دستای خودم چشماتو بستی میگذره هنوزم گاهی سرخی خونت و اشکای خودم روی صورتم حس میکنم ولی همش یه خیاله ، ای کاش همه چیز واقعا یه خیال بود....
یه خیال ترسناک...
شاید برای بقیه یکسال از نبودنت گذشته باشه اما برای من یک عمر گذشت، پشیمون نیستم که عاشقت شدم، میتونم تا آخرین لحظه ی زندگیم با خاطراتمون توی این اتاق که خودت ساختی زندگی کنم
YOU ARE READING
I swear to the stars
Short Storyاینجا اوردمت تا آسمون رو شاهد بگیرم و به همین ستاره ها قسم بخورم تا روزی که میدرخشن و من فرصت زندگی دارم کنارت عاشق بمونم. میدونی آدم هر جا بره آسمون بالای سرشه و ستاره ها تماشاش میکنن برای همین به ستاره ها قسم میخورم و آسمون شاهدمه