Ch_4

1K 265 22
                                    


آلفا آرنجش رو به سکوی آبخوری تکیه داد و چشماش رو ریز کرد، اون کی بود؟ رنگ مو و قد و جثه ی اون مرد فقط نشون از یه نفر می داد، "امگای نعنایی". ولی فرمانده ش کی از اردوگاه خارج شد که اون متوجهش نشد؟

امگا با حرص کلاه کپش رو از سرش برداشت و روی زمین کوبید، از شدت گرما داشت خفه می شد، با خودش فکر کرد:

"عمراً اگه دوباره سمت لباس مشکی برم، اونم تو چنین آفتابِ وحشتناکی"



سریع خودش رو به ساختمون رسوند و از دید آلفا خارج شد، سم جلو رفت و کلاه کپ رو برداشت، بویی که کلاه کپ می داد کاملاً ثابت میکرد کسی که اون رو سرش گذاشته همین الأن از یه ورزش سخت برگشته، بوی عرق می داد و ... دارچین؟ این بوی لعنتیِ دارچین بود؟

همونجور که روی نوک پاهاش نشسته بود ساعد دست راستش رو روی زانوش گذاشت و کلاه رو توی دستش چرخوند و به در ساختمون خیره شد، جایی که قبلاً امگای ریز جثه ازش گذشته بود. توی زندگیش هیچ وقت امگا ها به چشمش نمیومدن، حتی امگا هایی که مادرش با سمجی و سرتقی پیشش می اورد و حاضر نبود دست از این کار رو اعصابش بکشه!




امگا های پیشنهادی مادرش زیبا بودن ولی بی نقص نبودن، حالا که فکرش رو می کرد، نه تنها امگا ها، بلکه به آلفا ها و بتا ها هم جذب نمی شد، ولی امگایی که چند لحظه پیش از اون در رد شده بود توی روز اول موفق شده بود فکر این آلفای سخت پسند رو به خودش مشغول کنه.

از اونطرف امگا که از گرما کلافه شده بود مو هاش رو با غیض باز کرد و زیر دوش آب سردِ حمامِ اردوگاه رفت، نفسش یه لحظه بند اومد اما واقعاً به این سرما نیاز داشت، بعد از چند ثانیه نفس حبس شده ش رو رها کرد و با دست راست شونه ی چپش رو کمی فشار داد. مو هاش رو کمی تکون داد تا بافتش باز بشه.




بعد از چند دقیقه بلند گفت:

- میخوای بیای تو یا قصدت فقط دید زدنه؟

آلفا که پشتِ امگا دست به سینه به چهارچوب در حمام تکیه داده بود گفت:

- راستش یک ساعت پیش حموم بودم!

امگا به چتری هاش چنگی زد و بعد از عقب دادنشون گفت:

- تو همیشه بعد از حمام رفتن ورزش می کنی یا امروز زده بود به سرت؟

آلفا باورش نمیشد که فرمانده ش به این راحتی داره باهاش گرم می گیره، برای همین پوزخندی زد و گفت:

- نه، زده بود به حوصله م! بگذریم، فرمانده یه چیزی رو یادتون رفت!





امگا سرش رو چهل درجه چرخوند و با گوشه چشم به سربازش نگاه کرد و گفت:

- منظور؟

بو نفسش رو آه مانند بیرون داد و گفت:

- اسمتون... اسم شریفتون رو نفرمودین، نمیدونم با چه اسمی صداتون کنم!

سرش رو برگردوند و گفت:

- فامیلیم شیائو عه، اما تو حق نداری با لفظی جز فرمانده یا قربان صدام کنی!

شیائو؟ از نظر آلفا این اسم واقعاً برازنده ش بود، فرمانده ای با پوستی به سفیدی برف با چشمای زمردی رنگ•، هر چند، فرمانده ش از گفتن اسم کوچیکش به صورت کاملا آشکار سر باز زده بود و همین گیجش می کرد.





صدای امگا آلفا رو از افکارش کشید بیرون:

- یا بیا تو و دوش بگیر، یا برو و درو ببند، داری کم کم میری رو مخم!

بو پوزخندی زد، رکابی نم دارش رو از تنش بیرون کشید و بعد از وارد شدن به حمام در رو بست، دوش کناری فرمانده ش رو باز کرد و دماش رو روی نسبتا داغ تنظیم کرد، دقیقا بر عکس فرمانده ش. پنجه ش رو توی موهای مشکیش فرو کرد و با پوفی دادشون عقب.


چند قطره از دوشی که امگا زیرش ایستاده بود روی تن بو ریخت و سرماش باعث شد هیسی بکشه، با خشونت بازو های فرمانده ش رو گرفت و کشیدش زیر دوشی که خودش زیرش ایستاده بود، چشمای امگا از شوکی که تغییر ناگهانی دما به بدنش وارد شده بود گرد شد، نفسش حبس شد و کمر ظریفش قوس گرفت! آلفا با خشونت گفت:

- قربان، سرمای زیادی باعث منقبض شدن قلب و عروق میشه، میخواید سکته کنید مگه؟




شلوار شش جیبی که پایِ بو بود خیس شده بود و سنگینش کرده بود و به همین دلیل هم وقتی امگا با شدت هُلش داد نتونست تعادلش رو حفظ کنه و با پشت روی زمین خیس و لیز افتاد، با دهان نیمه باز به بالا نگاه کرد و امگا رو در حالی که با نگاهی سرد بهش خیره شده بود دید، از میون دندون های قفل شده ی امگا غرشی بیرون اومد:

- کی بهت اجازه داد به من دست بزنی و توی کار من دخالت کنی؟

مو های بلند و خیس امگا مارپیچ وار به بدنش چسبیده بودن، درست مثل پیچک هایی که دور ستون میپیچن، اخم های امگا غلیظ تر شد:

- پنج دور سینه خیز دور محوطه میری تا آدم شی.




•بچه ها گفته بودم که کاراکترای این داستان یکم ظاهرشون متفاوته، بجز رنگ چشماشون که با گرگ و احساساتشون تغییر میکنه، ژان ژان داستان ما یکم هیکلش ظریف تر و کوتاهتر از ییبوعه، که اینم بخاطر امگا و الفا بودنشونه!

اکسترا 2

کارگردان: سکانس چهارم، برداشت اول🎥

کارگردان: نور، صدا، دوربین.. حرکت! 🎬

ژان: محکم ییبو رو هل میده*

ییبو: با صدای «دوپس» بلندی روی زمین میفته*
(خیلیم صدای قشنگی تولید کردم همینیه که هست! 😐😂)

ییبو: (سعی در تمارض*) اخخخ عاییی فلج شدممم

ژان: هول شده ییبو رو تو دستاش نگه میداره*

ژان: خوبی بوبو؟ خیلی دردت گرفت؟؟ ببخشیددد!!

ژان: عح اصن کی این فیلمنامه کوفتیو نوشته؟ میگیرم پوستشو میکنم.. فقط تو خوب باش بوبو

ژان: چشم غره رو به کادر فیلم برداری*

ژان: دیگه این سکانسو نمیگیریم!! همین که گفتم!!!

ییبو: ...

ییبو: ژان ژان.... اروم باش! بخدا من خوبم..

حالم خوب بود دو پارت براتون گذاشتم(:
فردام میذارم، حالشو ببرین
لاو یو اوری وان❤❤❤

[You Are My Destiny]~(Yizhan)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin