38: Non-stop

449 73 6
                                    


JENNIE:

بدنم مثل یه توپ پشت در جمع شده بود، دستامو دور پاهام قفل کردم و خودمو نگه داشتم. صورتمو به زانو هام فشار میداد که غم منو فلج کرده بود. با یاداوری اشتباهاتی که تازگیا باعث شدم اشک روی گونه هام جاری شد.

احساس میکردم بدون اینکه ناراحتیام تموم بشه میتونم روزای متوالی پشت سرهم گریه کنم. حتی اگه صد سالم گریه میکردم درد من با دردی که عمدا برای دو نفری که برام مهم بودن بوجود اوردم قابل مقایسه نبود.

شروع کردم به این فکر که کای دقیقا اون لحظه داره چیکار میکنه. وقتی داشت میرفت کاملا واضح بهم گفت که همه چی تموم شده اما من نمیخواستم باور کنم. نمیتونستم از اینکه من و کای میتونیم چیزی رو که شکستیم درست کنیم دست بردارم.

اگه یه درصد کای رو بشناسم شرط میبندم الان یه گوشه ای نشسته و برای رابطمون عزاداره. وسوسه شدم که گوشی رو بردارم و فقط برای شنیدن صداش بهش زنگ بزنم اما حس کردم حقی ندارم. اگه بخواد باهام صحبت کنه این باید انتخابش باشه. نمیتونم مجبورش کنم منو ببخشه.

بخشی از من هم له این فکر میکرد که لیسا چیکار میکنه. شک داشتم الان ناراحتیشو با همراهی یکی از زنا داره میگذرونه، همین فکر به تنهایی باعث شد که اشک دیگه ای از چشمام جاری بشه. نمیتونم این فکرو تحمل کنم اما فکر کنم باید بهش عادت کنم.

درحالی که به خودم میگفتم شاید اونم از بخت و اقبالش ناراحته هق هق گریم رو قورت دادم. این باعث لرزش ستون فقراتم شد. نمیتونستم حتی فکر کردن به اینکه لیسا آسیب ببینه رو هم تحمل کنم. من دوستش دارم. لعنتی من حتما عاشقش شدم اما باید انقدر به خودم احترام بذارم تا بتونم ازدواجمو نجات بدم.

به کای و شبی که تصمیم گرفتیم به سین سیتی بریم فکر کردم. به این فکر کردم آیا اگه به اونجا نرغته بودیم ازدواجمون مسیر متفاوتی رو طی میکرد؟ یعنی درنهایت با یه مشاور ازدواج صحبت میکردیم؟ یعنی ما درمورد مسائلمون با همدیگه صحبت میکردیم؟ یعنی مسئله اصلی ازدواج ما فقط این بود که من از نظر رابطه جنسی راضی نبودم یا این واقعیت بود که کای بیشتر از من به حرفش اهمیت میداد؟

کاملا باور نمیکردم اون اعتقاد داشته اما عدم مبارزش منو به این نتیجه رسوند‌. اگه کای میدونست لیسا این توانایی رو داره که ازدواجمون رو به خطر بندازه، این همه مدت و بارها اینکارو نمیکرد؟

لرزش گوشیمو کف دستم احساس کردم و سریعا واکنش ندادم. وقتی بالاخره نگاهی به گوشیم انداختم اسم لیسا رو روی صفحه دیدم و قلبم به تپش افتاد‌.

هم هیجان زده و هم ترسیده بودم. نمیدونستم باید جواب بدم یا نه. بخشی از دلیل اینکه الان تو ای آشفتگی قرار گرفته بودم بخاطر ناتوانی من در کنار زده لیسا بود.

Sin City (Jenlisa GP) {Translated}Where stories live. Discover now