he has changed!!¤p3
شیائو ژان کمی دیگر از خون نوشید ... شش سال شده بود از اولین شبی که مرد و دوباره زنده شد .... شش سال ... به خوبی به یاد داشت هنوز یک ماه هم نگذشته بود که دلتنگ خانواده اش شده بود
یک هفته ی تمام مانند گربه به زی یی زل زده بود و نگاهش میکرد و در آخر زی یی مجبور شد مقاومتش رو از دست بدهد ... بعد از یک هفته به ژان اجازه داد از دور خانواده اش رو ببیند
و این اجازه موجب شد تا شیائو ژان بهتر از اهالی ان خانه اتفاقات رو بفهمد ... قشنگ نبود ؟ شده بود پسری که دیگر پدرش اورده شدن نامش رو در خانه ممنوع کرده بود ...
پدرش ازدواج کرده بود ... بامزه نبود ؟ ژان شش سال فقط ناپدید شده بود و کسی حتی برایش مهم نبود ...
هیچکدام از کسانی که ژان با ذوق و شوق نگاهشان میکرد ذره ای به نبودش اهمیت نداده بودند
حتی ییبو .... همین موجب تغییر کردنش شده بود ... شیائو ژان تغییر کرده بود ... اونقدر که خودش هم خود قبلیش رو نمیشناخت !
با دیدن زی یی کنارش ... لیوان حاوی خون رو روی میز گذاشت ... لبخند محوی زد و به طرف زی یی برگشت
+ خببب من دیگه میتونم برم ؟
زی یی سرش رو به معنای تایید تکان داد
- اره ... ولی ... تو خیلی تغییر کردی خب اخه
ژان اجازه نداد حرف زی یس تمام شود .. بدون توجه به زن که متعجب بهش نگاه میکرد دستش رو بالا اورد و از اتاق بیرون رفت
هردو دستش رو در جیب شلوارش فرو کرد
+ خب خب ... پس وقت دیدار مجدد ... اونم با خانواده ای که خیلی در نبودم خوشحال بودند .... هه بدون من واقعا خوشحال بودند !
از خانه بیرون رفت ... دستی به گردنبدی که به گردنش بود کشید ... به لطف گردنبد خورشید قرار نبود اذیتش کند ... دفعه ی اول که حواسش نبود دستش سوخت و خب اصلا دوست نداشت دوباره طمع اون درد رو بچشه
KAMU SEDANG MEMBACA
Flashback(bjyx)✔
Fiksi Penggemar●completed● ●پایان یافته● ● بعد از شش سال توانست دوباره خانواده اش رو ببیند خانواده ای که عضو های جدیدی داشتند اما فرصت بازشتی برای ژان وجود نداشت اگر انسان بود کار برایش راحت بود اما الان و با این هویت جدیدی که پیدا کرده بود نه ... ● کاپل : ییژ...