only

162 21 6
                                    

بخاطر موفقیت هایی که تو موزیکال به دست اورده بودن به همه بازیگرا مرخصی داده شده بود..
پارک چانیول بلافاصله بعد از دریافت نامه مرخصیش باهمون لباسای ارتشی به طرف خونه حرکت که نه پرواز کرده بود...
پیشی برفیش قطعا این موقع خونه بود و چانیول نمیخواست لذت دیدن صورت متعجب و خنگش که به شدت خوردنی میشد رو از دست بده.

بکهیون لباساشو باخستگی از تنش بیرون کشید شلوارشو دراورد و گوشه ی نامعلومی پرت کرد وبازهم تیشرتای اورسایز دوست پسر غولش رو پوشید و با دلتنگی عطری که کم کم داشت از روی لباسا محو میشد رو بو کشید..دلش یه اغوش به پهنای مساحت سینه های یولش رو میخواست و البته چیزهای متفرقه ...
صدای سوت کتری نشون از جوش اومدن اب میداد رشته ها رو داخل ابجوش ریخت و منتظرموند.
صدای زنگ گوشیش اونو به طرف میز وسط پذیرایی کشوند تلفنش رو برداشت و با دیدن غول یول لبخندی زد..
_ یولی
_بکهیون..کجایی؟
_ عا من خونم. خوبی؟ امروز چطور بود؟
_خوبم عزیزم.
بک درحالیکه با گوشه تیشرت چان بازی بازی میکرد لب هاشو برچید و با ناراحتی گفت
_ دلم برات تنگ شده خیلییی خیلییی زیاد..ت....
باصدای وارد شدن رمز بکهیون به طرف درب ورودی برگشت و با داخل شدن دوس پسر قد بلندش که گوشی رو از کنار گوشش پایین میاورد، چشماش از تعجب به گردترین حالت ممکن دراومد..
_من دلم برات تنگ که نشده بود حدقل هزارباری مرد و دفن شد این مدت هیونم..
پسر بلندتر با شیفتگی چهره کیوت و هیکل  اغوش کشیدنی  تندیس زیبایی روبه روش رو نگاه میکرد
درحالیکه پسر کوتاهتر هنوز با شوک خیره ش بود. چشم هاش نمناک شدن و لب زد
- یولی
این حجم از شیرینی برای قلب چانیول زیادی بود لعنتی گفت و با چند قدم بلند خودش رو به پسرکش رسوند
دست های بزرگش قاب صورت پسر شد و بالاخره لبهاش به انتهای این مسیر دلتنگی رسیدن و لبهای بوسیدنی عشقش رو به کام‌گرفتند..
بکهیون از شوک خارج شده هر دو دستش رو دور گردن چان حلقه کرد وروی نوک هردو پا بلند شد و گردن چان رو پایینتر کشید...
یک دستشو از صورت پسر برداشت و دور کمر ظریفش حلقه کرد و بک رو به خودش چسبوند...
هیچ راهی برای حل کردن این موجود فشردنی تو خودش انگار نبود و چان از همیشه دلتنگ تر میبوسید ..
نمیدونستن کدوم از هوای نفس دیگری نفس میکشه و چقدر این جدال براشون شیرین بود
چان لب هاشو به گردن کشیده و سفیدش رسوند...و بوسه نرمی روش گذاشت..
بوم نقاشی های پارک چانیول...
سفیدی بیش از حدش بدجور خار چشم پارک شده بود انگار که بعد از چنددقیقه رد های قرمز همه جای این تابلو رو پر کرده بودند..
بک به نفس نفس افتاده بود
انگشتاش تو موهای سرباز مقابلش چنگ میشد و برای بیشتر فضا دادن سرش رو به عقب خم کرده بود...
چان بوسه ها و مکیدن ها و گاز زدن هاش رو ادامه داد و انگار هنوز هم کم بود.

دست برد زیر پای پسرکش و بلندش کرد
انگار محل اتصال دستای چان با پوست رونش گداخته میشد
اهی کشید و پشتش نرمی سطح مبل رو حس کرد.
چانیول سرش رو عقب برد و روی زانوهاش نشست و به فرشته دراز کشیده روی مبل که تیشرت خودش تو تنش زار میزد و پاهای کشیده و زیباش میدرخشید خیره شد و زبونش رو روی لب هاش کشید
_پسرک شیرینم
بکهیون با نگاهش تن سرباز روبه روش رو بارها برهنه کرد و در لحظه باخودش فکر کرد هیچ چیز از دوست پسر لعنتیش پارک فاکینگ چانیول تو لباس ارتش سکسی تر نیست..
پارک دست برد و دکمه های لباس ارتشیش رو باز کرد...
بکهیون روی دستاش خودش رو بالا کشید و با رسوندن لب هاش به سینه مرد هر دوشون رو به اعماقی جهنمی از خواستن و گناه پرتاب کرد.........

دوست پسر سرباز منWhere stories live. Discover now