با دستمال دور لبش رو پاک کرد و از جلوی میز بلند شد، در حالی که تشکر میکرد توی اتاقش رفت و کمدش رو باز کرد، بافتِ سفیدی برداشت و لباس خونگیاش رو به سرعت از تنش در آورد.
بافتش رو پوشید و در حال بستنِ دکمههاش رو به روی آینه ایستاد، باندانای زردی رو از کشو کشید بیرون و به عنوانِ دستمالِ گردن دور گردنِ بلند و کلفتش بست و گرهٔ کوچیکی زد.
شلوارِ مخمل کبریتیِ سفید رنگش رو پوشید، کتِ بلندِ کرم رنگش رو به تن کشید و کتونیهای پلیمسالش رو به پا کرد، میخواست از خونه خارج بشه که برادرش هم همون لحظه از در بیرون اومد و کفشهای چرمش رو جلوی در پوشید، همونطور که مشغول با کفشاش بود شروع به حرف زدن کرد:
«داره دیرم میشه میتونی سر راهت من رو هم برسونی؟»
تهیونگ برگشت و به برادرش؛ چانگ ووک نگاهی انداخت، لباسهای اداریش رو پوشیده و کتش رو روی ساعدش انداخته بود. تهیونگ چشمشو به ساعت مچیِ توی دستش داد که عقربههاش روی ساعتِ نه و نیم تیک میزدند.
پوفی کشید و با گفتنِ باشه بحث شروع نشده رو تموم کرد، به سمت ماشینِ نه چندان باکلاس ولی با دوامش رفت و داخل نشست، با چرخوندن کلید توی زبانه و روشن شدن ماشین چانگ ووک هم روی صندلی شاگرد نشست و تهیونگ بیحرفی راه افتاد.
خیابون رو که دور زدند ووک دوباره بحث رو آغاز کرد:«چرا این روزا زیاد حرف نمیزنی تهیونگ؟»
ته ته که همونطور بیخیال بود و نگاهش به جاده، سوالش رو پاسخ داد:
«برای حرف زدن نباید چیزی برای گفتن داشته باشم؟»
ووک دهن کجی کرد و ادامه داد:
«آخه کلاً ساکتی و زیادم نمیبینمت!»
تهیونگ با یه دست فرمون رو چرخوند و راهش رو طی کرد، حرفی برای توجیه برادرش زد:
«من اصلاً خونه میام آخه؟ از صبح زود که باید برم قسمت کافهٔ و رستوران و شب هم که میشه مجبورم به بار برسم بنابراین کم پیش میاد شما رو ببینم...»
ووک کتش رو توی دست جابهجا کرد و گفت:
«اینقدر به خودت سخت نگیر تهیونگ... ما حتٰی فرصت نمیکنیم درست و حسابی ببینیمت!»
ته خسته از این اوضاع نفسش رو آه مانند بیرون داد و دستشو توی موهاش کشید و زبونش لبهاشو مرطوب کرد:
«فکر میکنی برای خودم راحته؟ این روزا بار شلوغ شده و شبا هم تا دیروقت باز هستیم منم که نمیتونم همینطوری بار رو ول کنم!»
چانگ ووک با لبخند دست روی شونهٔ تهیونگ گذاشت و نجوا کرد:
«باشه ولی بازم دلیل نمیشه به خودت خستگی بدی تهیونگ.»
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」
Hayran Kurgu[شریکِ مست] [تهیونگ، باریستای بزرگترین و کولترین بارِ سئوله و جونگکوک،اوه! اون پسر یه شیطونِ به تمام معناست! مطمئناً این پسر هر شب به اون بار میره نه؟ ولی ممکنه محض رضای خدا یه بار کارما کارش رو درست انجام بده و اونها رو به هم نزدیک کنه؟] 🍸≘...