با صدای زنگ گوشیم چشم ازش گرفتم و گوشیمو از جیب شلوار جینم دروارد و با دیدن اسم مخاطبم اخمام توی هم رفت سرمو گرفتم بالا و به ته نگاهکردم
_ باز چیکار کردی ؟ بابا هیچوقت صبح ها به من زنگ نمیزنه مگر اینکه تو یه خرابکاری تو شرکت کرده باشی
اخماش که به خاطر نشستنم رو اپن بود تو هم رفته بود باز شد و با تعجب گفت
_ من که اینجا پیش توام بیب ، حالا جواب بده ببینیم چی میگه
هوفی کردم و قبل این که تماس قطع بشه وصلش کردم
_ سلام بله پدر
_کوک کجایی؟
ابروهام رو بالا انداختم
_خونه کجا میتونم باشم اخه اول صبحی
ایندفعه بر خلاف این که همیشه این حرفم رو به خاطر زیاد تو خونه نبودنام مسخره میکرد و بهم تیکه مینداخت گفت
_ تهیونگ کجاست
_ بابا چیزی شده ؟
_ بهت میگم تهیونگ کجاست فقط جواب سوال منو بده جونگ کوک
بابا هر موقع اسم کامل منو صدا میزد یعنی بیش از حد عصبی هستش
بی توجه به ته که با کنجکاوی و اخم به مکالمه ما گوش میداد از رو اپن پریدم پایین و به سمت هال حرکت کردم
_ ته هم پیش منه
_به تهیونگ زنگ نزدم چون میدونم هرچیزی که مربوط به اون باشه و توهم جزوی ازش باشی تا ته همه چیزو در نیاره منصرف نمیشه ، خوب گوش کن کیم جونگ کوک مشاور من امروز با دوتا بیلیت به مقصد فرانکفورت براتون میاره بدون هیچ حرفی به فرودگاه میرید و سوار پرواز میشید و از سفر چهار روزتون لذت میبرید و بعد برمیگردید کره ، در طی این چهار روز هیچ ارتباطی با کره برقرار نمیکنید ، فهمیدی چی گفتم کوک ؟؟ هیچ ارتباطی ... این تنها کاریه که میتونم واستون بکنم ...فقط چهار روز... به خاطر همه چیز منو ببخش کوک...
_ پدر چی دار...
حرفم تموم نشده بود که تلفن قطع شد
ته- کوک چیشده؟
به چهره نگران ته نگاه کردم و با ذهنی مشوش زی لب گفتم
_ فکر کنم اینبار باید بهش اعتماد کنم لحنش زیادی صادقانه بود اما بخشش چرا ...
_چی میگی کوک داری نگرانم میکنی
با صدای زنگ ایفون به خودم اومدم حتما مشاور بود
بعد گزاشتن بوسه ای روی پیشونی ته بی توجه به شکه شدنش به سمت در حرکت کردم و گفتم
_اماده شو ته امروز میریم به یه سفر چهار روزه...
سوم شخص:
_بیبی ، بیب ، عزیزدلم نمیخوای پاشی همه رفتنا فقط ما موندیم
کوک اروم چشم هاش رو باز کرد و همونطور که چشمش را با دستش میمالید گفت:
_ته ، دارم صدای مردم رو میشنوم که از باز نشدن های در هواپیما ناله میکنن
بعد اتمام حرفش سرش رو از روی شونه ی ته برداشت
_هوف هیچوقت نتونستم درست تو هواپیما بخوابم ، بر خلاف همیشه که خواب سنگینی دارم اینجا انقدر خوابم سبک میشه که حتی صدا های اطرافم رو میتونم بشنوم
_انقدر غر نزن انجل من
کوک از به کار بردن کلمه انجل تعجب کرد و تک خندی زد
_انجل؟!
تهیونگ یه ابروش رو بالا انداخت
_ درسته انجل یعنی فرشته ، وقتی انقدر کیوت از خواب بلند میشی مثل فرشته هایی
کوک با شنیدن این حرف لپاش از خجالت سرخ شد و سرش رو بین سینه ی تهیونگ قایم کرد ، با این که کوک همیشه جلوی همه بی پروا و شیطون و جدی بود اما جلوی ابراز علاقه های تهیونگ خجالتی و سر به زیر میشد و از خود تهیونگ به خود تهیونگ پناه میبرد و این لذت بخش ترین چیز ممکن برای تهیونگ بود ، اون دقیقا از همین روی کوک که فقط خودش میدید لذت میبرد ، با صدای مهماندار هواپیما که ازشون میخواست هرچه سریع تر به دنبال بقیه از هواپیما خارج بشن به خودشون اومدن ، کوک با سرفه ای سریع سرش رو از سینه ی تهیونگ جدا کرد و با باز کردن کمربندش به سمت بیرن حرکت کرد و تهیونگ هم به دنبالش
حالا اونا اینجا بودن المان و در شهر فرانکفورت و سوار بر تاکسی به سمت هتلی که قبل پروازشون رزرو کرده بودن میرفتن...
_____________________
سلام بازم ببخشید دیر اپ کردم
دیگه میدونید امتحانات شروع شدن و منم که بچه درس خون 😶😶
اوم این پارت رو قرار نبود اپ کنم میخواستم طولانی ترش کنم و نصفه بود
اما به خاطر یه فندوق کوچولو که منتظرم بود اپش کردم
امیدوارم این پارتم دوسش داشته باشید💜🙃🤞🏿
KAMU SEDANG MEMBACA
Hot but cute | vkook
Fiksi Penggemarvkook fic _شاهرگت نفسمه ، ترقوت جونمه _خودم چیم پس _تو تموم منی ، اگه نباشی نقطه پایانمی اگه باشی نقطه شروعم ____________________ ژانر : #ویکوک #دراماتیک #فان دو پسر یا شایدم دو برادر و عشق و درد اما پایانش باید خوب باشه ، مگه نه؟! _______ محارم نیس...