+جیمین؟
×بله ارباب
+دلت میخواد یکم قدم بزنی؟
×بله خیلی
جیمین هودی طوسی رنگشو پوشید و با تهیونگ همراه شد....
×من امادم.... جناب جانگوک نمیان؟
+نه کوک نیست رفته پیش یکی از دوستاش
×آهان پس موقع هایی که غیبش میزنه میره پیش دوستش!
+چیزی گفتی جیمین؟
×نه نه با خودم بودم
جیمین و تهیونگ وارد محوطه شدن نگهبانا ادای احترام کردن
+شب قشنگیه
×همینطوره
تو تمام مسیر کسی چیزی نمیگفت وقتی به باغ عمارت رسیدن تهیونگ سکوت رو شکست
+از قدم زدن خسته شدی؟
×نه خوبم
+بیا روی اون نیمکت بشینیم
آلفا و امگا روی نیمکت چوبی زیر چراغ نشستن
+خب نمیخوای چیزی بگی؟
×چی بگم؟
+نمیدونم از گذشته ها
×گذشته ی من خاطره ای نداره همش سیاه سفیده
لبخند آلفا محو شد و از سوالی که پرسیده بود پشیمون شد
+عذر میخوام نباید این سوالو میپرسیدم
×نه لطفا این حرفو نزنید ببخشید ناراحتتون کردم
تهیونگ به چهره ی بیبی فیس جیمین نگاه کرد اون تبلور زیبایی بود حتی شب ها هم مثل خورشید میدرخشید....یه چیزی تو جیمین وجود داشت که اونو به سمت خودش میکشید اما ته نمیدونست اون چیز عجیب چیه شایدم میدونست و ازش فرار میکرد.
جیمین دستاشو به هم میمالید هوا سرد بود و امگای باردار حتما سردش شده بود...... تهیونگ بدون اینکه فکر کنه کتشو درآورد و اونو رو شونه ی جیمین انداخت.
×ارباب!
+نمیخوام جوجم یخ بزنه
جیمین از بدجنسی تهیونگ اخم کرد
+بچه ی شما جاش گرم و نرمه
آلفا از قیافه ی اخموی اون امگای دوست داشتنی بلند خندید
+از کجا میدونی منظورم از جوجه بچم بود؟
جیمین گرمش شد اونقدر گرم که سرمای زمستون نمیتونست حریفش بشه اونقدر گرم که حس کرد ممکنه هرلحظه آتیش بگیره
×ارباب!
+جوجه؟
×کو؟
تهیونگ خندید
+همینجاست روبروی من
جیمین که کم کم داشت ذوب میشد ترجیح داد حرفو عوض کنه
×سردتون میشه لطفا کتتونو بپوشید
+نگران منی؟
جیمین خجالت کشید شانس آورد هوا سرد بود حالا میتونست سرخی لپاشو گردن هوا بندازه!
×فکنم مستین بهتره من برم خونه
مچ دستش اسیر دستای تهیونگ شد
×ارباب!!!
+حرف دارم باهات
×شما مستین؟
+هیچوقت انقدر هوشیار نبودم
×چیزی شده؟
+نمیدونم فقط دلم میخواد کنارت باشم
×جانگوک....
+هیسسسس هیچی نگو فقط بذار یکم نگات کنم
جیمین از حرفای تهیونگ احساس میکرد تو قلب کسی پناه گرفته و روح خستش آروم شده اما این غلط بود اون نفر سوم رابطه بود و این جمله تنها چیزی بود که از همون اول تو سرش تکرار میشد نفر سوم رابطه.... نفر سوم رابطه....
×شما حالتون خوب نیست بذارین برم
+نه خوب نیستم..... از همون روز اولی که دیدمت خوب نیستم.... گناه من چیه جیمین؟ چرا اون امگا باید تو باشی.... یه چیزایی هست که نمیدونی مادر و پدر من خیلی تلاش کردن راضیم کنن تا کسیو بیارم تو عمارت که برام یه وارث یه دلخوشی به دنیا بیاره..... حتی چندبار چند تا عکس برام فرستادن چندبار زیر پای کوک نشستن رفتن اومدن اصرار کردن انکار کردم گفتم من فقط کوک رو میبینم..... هنوزم همینطوره کوک تمام زندگی منه اما بچه... دروغ نیست اگه بگم همیشه دلم میخواست یه پسر یا یه دختر فینگیلی با پاهای تپلش بپره تو بغلم و آپا صدام کنه
×ارباب!
+نه صبر کن هنوز تموم نشده..... بدون اینکه بخوام به خودم اومدم و دیدم از کوک دور شدم اما بازم میگفتم اول و آخر زندگیم جانگوکه.... وقتی اومدی همه چی عوض شد..... جیمین من عاشقت نیستم دوست ندارم.... جیمین من دارم تو وجودت غرق میشم میفهمی؟
امگا مچ دستشو از دست تهیونگ بیرون کشید و کتشو روی نیمکت گذاشت و با قدم های بلند ازش فاصله گرفت اما بازم تهیونگ مانعش شد مچ دستشو اونقدر محکم گرفت که حس کرد هر لحظه ممکنه دستش بشکنه
+تا کی حرفامو بریزم تو قلبم؟ حتی توام نمیخوای حرفامو گوش کنی
جیمین که حالا گریه میکرد بدون اینکه با چشای اشکیش به تهیونگ نگاه کنه آروم گفت :
×لطفا تمومش کن
+من نمیخوام چیزیو شروع کنم فقط دلم میخواست قبل اینکه از اینجا بری قبل اینکه وابستم بشی یا وابستت بشم تمومش کنم!
×منظورتون چیه؟
+تو خودت خبر نداری وقتی با اون چشای لعنتیت بهم نگاه میکنی دلم میخواد هزار بار بمیرم.... نمیدونی وقتی میخندی همه چی یادم میره حتی اسم خودمو.... نمیدونی وقتی صداتو میشنوم دلم میخواد صداتو بغل کنم!..... تو نمیفهمی جیمین نمیفهمی.... تو با بی رحمی وارد عمارت من شدی..... عین یه فرشته ی لعنتی پاتو گذاشتی تو خونه ای که فکر کردم بی بچه جهنم میشه!
تهیونگ اشکاشو کنار زد گریه کردن جلوی کسی که فقط ابوهتشو دیده بود سخت بود....هق هق جیمین لحظه به لحظه بلندتر میشد و شونه هاش میلرزیدن
+نابودم کردی پارک جیمین!
رعد و برق با شدت زیاد خودنمایی کرد.... و بارون با اشکای جیمین رو زمین ریخت و صدای گریه های جیمین تو غرش رعد و برق گم شد.....
+خودت میدونی چقدر عاشق جانگوکم.... لطفا....
×چی میخوای بگی؟
+میخوام.... میخوام ازت فاصله بگیرم هرجا منو دیدی راتو کج کن هرجا دیدمت وانمود میکنم ندیدمت ..... من..... من نمیخوام این اتفاق بیفته..... من نمیخوام جانگوکو از دست بدم میفهمی؟
×شما همیشه غرور آدمارو انقد راحت نشونه میگیرین؟
+جیمین خواهش میکنم
×چطور تونستی این حرفارو بزنی؟ چرا انقدر به جای من تصمیم میگیرین؟ چرا فکر میکنی من نمیفهمم؟
+جیمین من....
×من از همه ی شما متنفرم...... امیدوارم یه روز این بچه بفهمه که شما با من چیکار کردین و چطور منو با حرفاتون تیکه تیکه کردین
+جیمین!
×شما فکر کردین من احساس ندارم؟ چون پرورشگاهیم قلب ندارم؟ نه ارباب نه...... قلب خریدنی نیست ما فقیرا هم قلب داریم احساس داریم شرف داریم..... فکر میکنی چرا گفتم مراقب جانگوک باشی؟ چون با چیزایی که شنیده بودم میدونستم امکان نداره شما قلب ملکه رو بشکنید اما هربار با دفاع ها و حرفاتون این کارو کردین منم ترجیح دادم فاصله بگیرم تا بخاطر من کسیو نابود نکنید..... ارباب این تویی که بی رحمی من هرگز نخواستم نفر سوم باشم
+اون اتفاقا هیچ ربطی به.....
×نه دروغ نگو
جیمین با هق هق گفت:
× من عوضی نیستم نفر سوم نیستم بی همه چیز نیستم هرزه نیستم
+جیمین!
×مگه من ازت خواستم عاشقم باشی که حالا ازم میخوای ازت دوری کنم.... چطور میتونی این حرفارو به کسی بزنی که....... ارباب.....منم میفهمم... منم یه نفرو دوست دارم ولی از امشب دیگه ندارم اما وقتی دوستش داشتم هیچوقت نذاشتم صدای قلبمو بشنوه چون من بدجنس نیستم! پس جوری با من رفتار نکن که انگار هیچی نمیفهمم..... من هیچوقت ازت نخواستم حستو با من درمیون بذاری
+من فقط میخواستم اذیت نشی
جیمین به تهیونگ که حالا قطره های بارون از موهاش سر میخورد نگاه کرد
×من میبخشمتون هم شما هم ملکه رو اما اینو بدونین که این بچه تیکه ای از وجود منه چه بخواین چه نخواین و مطمئن باشین یه روزی انتقام همه ی حرفایی که با بی رحمی بهم زدین همه بلاهایی که سرم اوردین رو ازتون میگیره حتی اگه اون روز من مرده باشم....No words....
VOCÊ ESTÁ LENDO
innocent
Fanficهمیشه نفر سوم رابطه شرور و بی رحم نیست..... گاهی وقتا کسی که وارد رابطه ی دونفر میشه از همه بی گناه تره..... ژانر: #امگاورس#امپرگ #درام#تریسام#عاشقانه #ویکوکمین#کوکمین#ویمین#تهکوک #vkookmin #vmin #vkook #jikook وضعیت:پایان یافته