فلیکس توی کت و شلوار مشکی رنگ و پیراهن سفیدی که یه زیبایی روی تن ظریفش نشسته بود، میدرخشید.
اهمیتی نداشت که توانایی راه رفتنش ازش گرفته شده و دیگه نمیتونه قدمهای مسمم و استوار برداره تا به زیردستاش اثبات کنه قدرتمنده، اون روی ویلچر هم قدرت خودش رو ثابت میکرد!چان دسته های ویلچر رو محکم توی دستاش گرفت و اون رو به داخل آسانسور شرکت هول داد و بعد ازینکه مطمئن شد توی جایگاهش قرار گرفته، خودش پشت سر فلیکس وارد شد و ایستاد.
چیزی نگذشت که به مقصد رسیدن. چان طبق وظیفه ی همیشگیش، فلیکس رو به خارج از آسانسور و محوطه ی بزرگ شرکت هدایت کرد.
همه ی کارکنان با دیدن فلیکس و لبخندی که همیشه به لب داشت، از روی صندلیاشون بلند شدن و متقابلا بهش لبخند زدن و سلام کردن و اون رییس کوچک به تکون دادن سرش اکتفا کرد.
فلیکس به همراه چان وارد اتاق پدرش که حالا صاحبش خودش بود، شد. نقطه به نقطه ی اون اتاق حتی با اینکه یک هفته از فوت پدرش گذشته بود، بوی اونرو میداد و بهش یاد آور میشد که روزی پدرش با اقتدار روی صندلی مینشست و مسائل شرکت رو رفع و رجوع میکرد. حالا این فلیکس بود که باید بر تخت قدرت مینشست و جای پدرش رو میگرفت، اما تخت قدرتِ اون، ویلچر نازنینش بود نه صندلیِ پدرش!
- با من کاری ندارید قربان؟
چان در حالی که دو دستش رو جلوی خودش روی هم قرار داده بود، گفت.
- نه. میتونی بری... راجع به نگهبان عمارت یادت نره!
- از اینجا مستقیم میرم دنبالش
- خوبه. شب میبینمت
- اگه کاری داشتید حتما من رو در جریان بذارید
- مسائل مربوط به شرکت رو گردن تو نمیندازم... به اندازه ی کافی بار روی دوشت هست.. مینهیوک همه چیز رو ردیف میکنه!
- خیلی خب. پس من منتظرتونم
- میتونی بری.
چان با سر تعظیم کرد و بعد از اتاق خارج شد و حالا فلیکس مونده بود و دیوار هایی که دوباره تنهاییش رو فریاد میزدن.
کلی کار ناتموم توی این شرکت داشت که باید همشون رو تا قبل از رفتن به مسافرت تموم میکرد.. اما قبل از اون، باید لیست پرسنل جدید شرکت رو تکمیل میکرد.با تلفنی که روی میز قرار داشت، شماره ی منشیاش رو گرفت و بعد صدای ظریف دختری از پشت اسپیکر تلفن پیچید.
- بله جناب رییس؟
- به مینهیوک بگو با لیست استخدامیهای جدید شرکت بیاد اتاقم
- چشم.
تلفن رو روی میز گذاشت و بعد مشغول چک کردن پرونده ای شد که روبروش قرار داشت. باید تا قبل از انباشته شدنشون، بهشون رسیدگی میکرد.
ESTÁS LEYENDO
𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]
Romance_ دیشب خوب خوابیدی؟ دقیقه ای بعد هیونجین با صدای بلند، فلیکس رو مخاطب قرار داد. _ مگه میشه تو لالایی بخونی و من خوب نخوابم؟ فلیکس از داخل سرویس بهداشتی، متقابلا فریاد زد و لبخند بزرگ هیونجین که حالا روی لباش نقش بسته بود رو ندید. _ ولی من خوب نخواب...