Part 18 ( The Secret)

5.3K 659 65
                                    

تهیونگ به آدرسی که دکترچان بهش داده بود رفت... چان با دیدن تهیونگ که جیمین رو بغل کرده بود به طرفش رفت.
*باید از پشت بیمارستان بریم تا کسی نبینتت
+فکر کردی تو این وضعیت این چیزا برام مهمه؟
*خواهش میکنم تهیونگ
تهیونگ با کلافگی دنبال چان راه افتاد
*ببرش تو اون اتاق
تهیونگ جیمینو آروم روی تخت گذاشت.....امگا چشماشو باز کرد.
‌+جیمین.... حالت خوبه؟
امگا بی حال تر از اون بود که حرفی بزنه
+پس این دکتر مورد اعتمادت کو؟
*آروم باش تهیونگ....
هنوز حرفش تموم نشده بود که یه مرد قد بلند با روپوش سفید پزشکی وارد اتاق شد
"لطفا آرامشتونو حفظ کنید آقای کیم!.... دکتر چان شما میتونید برید
" نه من میمونم تا...
+نیازی نیست برو
چان دستشو رو شونه ی تهیونگ گذاشت و فشار آرومی بهش وارد کرد
* نگران نباش درست میشه
آلفا به تکون دادن سرش اکتفا کرد.....بعد از رفتن چان دکتر  به جیمین نگاه کرد و مشغول معاینش شد
"چرا بیهوش شده؟
+فشارش افتاده
"چرا صورتش کبوده؟
تهیونگ چیزی نگفت..... چند لحظه بعد دکتر گفت:
" وضعیت عمومیشم بد نیست
+بد نیست؟ یعنی خوبم نیست؟
" اون بارداره و بهش شوک وارد شده متوجه این؟ این برای یه امگای ضعیف خطرناکه هم برای خودش هم بچش
+ضعیف؟
"بله ضعیف.... خودتون متوجه نشدین؟ بارداری باعث اضافه وزن میشه نه کاهش وزن.....خودتون متوجه نشدین بارداریش نرمال نیست؟
جیمین بدون اینکه چیزی بگه به دکتر نگاه می‌کرد..... انقد بی رمق که نزدیک بود خوابش ببره.....
+منظورت از این حرف چیه؟ چی میخوای بگی؟
"چمشیمنیو... (چند لحظه ببخشید)
دکتر پیرهن جیمینو یکم بالا کشید و بعد از ریختن ژل مخصوص به تهیونگ گفت:
" اینجارو ببین
تهیونگ به صفحه ی مانیتور نگاه کرد
+من تا از حال جیمین مطمئن نشم نمیخوام از وضعیت بچه بدونم
" اوه
+چیشدددده؟
جیمین با بی‌حالی گفت:
×چیشد؟
" حدسم درست بود
تهیونگ بدون اینکه کوچکترین توجهی به مانیتور کنه گفت:
+چی شده فقط بگو چی شده
" دوتا چیز هست که باید بهتون بگم
یه قطره اشک از چشای جیمین پایین ریخت و به سختی گفت:
×اونا.... دوتان؟
دکتر لبخند زد
"اره درسته جیمین
+وای! جیمین ؟!
جیمین بازم نمیتونست جلوی اشکاشو بگیره بعد از چندماه تونسته بود اون وروجکارو ببینه.... تهیونگ دست امگارو گرفت و سعی کرد بغضشو قورت بده
" جفتشون پسرن..... تبریک میگم..... میخواین صدای قلبشون بشنوین؟
+بله
بعد از اینکه تپشای تند دوتا موجود دوست داشتنی تو اتاق پیچید قطره اشک مزاحم تهیونگ از چشاش سر خورد اشکشو زود کنار زد و لبخند زد
+باورم نمیشه
هرلحظه پدر شدن رو بیشتر لمس می‌کرد و حس می‌کرد وارد دنیای جدیدی شده دنیایی که خلاصه میشد تو تپش های قلب اون دونفر!
دکتر پشت میزش نشست و مشغول نوشتن نسخه شد
+چیزی شده؟
"ببین من میدونم که شما الان چقدر خوشحالین از اینکه چهار ماه دیگ شایدم کمتر صاحب دوتا پسر میشین
+چی میخوای بگی
" من احتمال میدم اونا دوتا آلفای قوی و پر قدرت باشن مثل خودتون
+خب؟
"ببینین بچه ها سالمن و هیچ مشکلی ندارن اما...
+اما چی دکتر؟
تهیونگ منتظر به لبای دکتر چشم دوخت حس می‌کرد هر لحظه ممکنه قلبش از کار بیفته اون توی این مدت فشارای کمی رو پشت سر نذاشته بود!
" به شکمت ضربه  وارد شده؟ مثلا به جایی خورده باشی یا افتاده باشی زمین؟
×نه!
+بله
" بلاخره کدومش؟
+بله ایشون چندماه پیش از پله ها پرت شدن پایین
" پس بخاطر همینه.....
+چیشده؟
" رحم شما در اثر ضربه آسیب دیده و  خیلی ضعیف شده بچه ها رشد خوبی داشتن و چون دوقلوام هستن خیلی انرژی میگیرن ازت.... باعث شده بیشتر ضعیف شی اول اینکه برات یه برنامه ی غذایی مقوی مینویسم دوم اینکه هر شوک و استرسی براش سمه فضای خونه باید دور از تنش و استرس باشه آقای کیم متوجه این؟
+بله
تهیونگ که حالا خیلی تند نفس میکشید و فضای اتاق براش تنگ شده بود گفت:
+اتفاق بدی براش نیفته!
" نگران نباشین اگه به توصیه های من عمل کنید اتفاقی نمیفته..... تو از امروز باید استراحت مطلق داشته باشی جیمین اصلا کارای سنگین انجام نده
×اگه استراحت کافی نداشته باشم بچه هام.....
نتونست حرفشو کامل کنه یعنی دلشو نداشت
" نه اونا قوی تر از اون چیزین که تو فکر میکنی اما اگه استراحت کافی نداشته باشی به ضرر خودت تموم میشه
+بله دکتر ممنونم

innocent Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt