[ 𝑁𝑜𝑡𝑒 6 ]

1.1K 290 36
                                    

تولد تک پسر خانواده ی لی بود اما اون هیچ ذوق خاصی برای ملحق شدن به جشنی که براش تدارک دیده شده بود نداشت.

از اخرین روزی که هیونجین رو دیده بود فقط چهار روز میگذشت و تمام تماسهای اونو ایگنور کرده بود. اون فقط دلخور بود؛ توقع نداشت اون طوری باهاش رفتار بشه.
با فکر اینکه توی اون لحظه، هیونجین وسط جشن منتظر اونه تا بره و با یه بغل از همه ی این دلخوریا رو از دلش دربیاره خوشحالش میکرد اما از یه طرف دلش نمیخواست باهاش روبرو بشه.

روی صندلی، مقابل پیانوش نشسته بود و به کلید ها زل زده بود. چقدر از داستان چیدن متنفر بود اما دقیقا داشت همون کار رو میکرد.
صدای زیادی از جشن به اتاقش نمیرسید اما حدس میزد تقریبا شلوغ شده و همه منتظر اونن. یه جشن تولد که فقط بهانه ای برای دعوت کردن تاجرا و رییسای بزرگ شرکتها بود، حال فلیکسو بهم میزد اما ناچار بود تحملش کنه.

توی همین حین، در اتاق باز شد و جی وون وارد شد. مثل همیشه، بدون اینکه در بزنه سرش رو انداخته بود و داخل شده بود اما فلیکس بخاطر روز تولدش از این موضوع چشم پوشی کرد.

- تو که هنوز اماده نشدی؟ همه منتظر تو ان شازده!

با شنیدن صدای خواهرش، برگشت و نگاهی بهش انداخت. موهاش روبه زیبایی روی شونه هاش ریخته بود و لباس قرمز رنگ شیکی به تن داشت که همه ی اینها با ارایش ملایمی تکمیل شده بودن.

- وقتی بدون مشورت با من ترتیب جشن تولد میدین باید منتظر عواقبشم باشین!

- بدکردن برات تولد گرفتن؟ چرا اینطوری ای تو؟ خیلیا ارزوی یه جشن تولد ساده رو دارن بعد تو اینطوری جواب زحمات بابا و مامان رو میدی؟

- افرین! منم فقط یه جشن تولد ساده میخوام. نه تولدی که هیچیش متعلق به من نیست و فقط فرصتیه که یه عده مفت خور شکم پرست دور هم جمع بشن و تا خرخره مست کنن!!

جی وون سرش رو پایین انداخت. برادرش رو درک میکرد و کامل با اخلاقیات اون اشنایی داشت اما برای حفظ ابروی خانوداگیشون، باید هرطور شده اونو به جشن میبرد.

- فرض کن فقط یه مهمونیه که بابا برپا کرده. حالا به بهانه تولد تو یا هرچی. بیا و ازش لذت ببر.

- چرا حس میکنم داری با یه بچه حرف میزنی؟

- نه تو خیلیم بزرگی؛ الانم لج نکن و بیا پایین... اصلا صبر کن ببینم! مگه تو نمیخوای هیونجین رو ببینی؟

فلیکس باشنیدن اسم هیونجین، چشماش برق زدن و به خواهرش نگاه کردن.

- اونم اومده؟

جی وون خوشحال از اینکه بلاخره تونسته بود نظر فلیکس رو جلب کنه، چشمکی زد و درحالی که از اتاق خارج میشد گفت

- یه لباس خوب بپوش. زیاد منتظرمون نذار!

جی وون رفت اما فلیکس تمام فکرش سمت هیونجینی بود که فکرمیکرد وسط مهمونی منتظر اونه و بخاطر کدورت بینشون روش نشده تا بالا بیاد.
جی وون راست میگفت. اصلا چه اهمیتی داشت پدرش مهمونی رو به چه بهانه ای برگزار کرده وقتی فلیکس فقط میخواست با هیونجین خوش بگذرونه؟

𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora