[ 𝑁𝑜𝑡𝑒 7 ]

1.1K 286 45
                                    

انگار مسیر عمارت تا مقصد هیونجین زیاد نبود چون کمتر از ۱۰ دقیقه، هردوشون داخل یک بار شلوغ بودن و فلیکس با بهت داشت به ادمای سرخوشی که توی هم میلولیدن نگاه میکرد.

تاحالا به بار نیومده بود؛ نه اینکه خودش نخواد، پدرش و هیونجین این اجازه رو بهش نداده بودن چون میدونستن اونجا برای فلیکس مکان مناسبی نیست و باید تا بعداز ۱۸ سالگیش صبر کنه. و حالا... اون روز رسیده بود؛ فلیکس ۱۸ سالش شده بود و میتونست هر کاری که دلش بخواد انجام بده، با هیونجین به بار بره، رانندگی یاد بگیره و مشروب بخوره... همه ی اینا باعث میشدن با خودش فکرکنه که زندگی بلاخره قراره روی خوبشو بهش نشون بده و دنیا قراره از این به بعد سرگرم کننده تر باشه!

- دوباره هجده سالگیت مبارک... لیکس!

با صدای هیونجین به خودش اومد و بهش نگاه کرد. هیونجین اونو برای اولین بار به اونجا اورده بود؛ پس میخواست برای لحظه ای هم که شده دست از دلخور بودن برداره و فقط از ثانیه هاش لذت ببره؛ ثانیه های با هیونجین بودن!

- میخوام ازت گله کنم. میخوام مشتم رو بلند کنم و بکوبم به صورتت اما نمیتونم. یه چیزی اینجاست که...

فلیکس به سمت چپ سینش اشاره کرد و ادامه داد

- مانع همه ی اینا میشه. یه چیزی که ثابت میکنه خیلی بیشتر از این حرفا برام عزیزی... با اینکه برخلاف انتظارام این روزا داری ازم دور میشی، نمیخوام ازت دلخور باشم... حداقل امشب!

- من ممنونم و متاسفم.. اما الان بیا از شب تولدت نهایت استفاده رو ببریم. هوم؟

صداهاشون بخاطر شلوغ بودن فضا به همدیگه نمیرسید پس مجبور بودن یکم بلندتر صحبت کنن، هرچند بهم دیگه خیلی نزدیک بودن...

- باشه

فلیکس در پاسخ به هیونجین گفت هرچند صداش واضح به اون نرسید.
هردو به به سمت جمعیت رفتن و از بین مردمی که بعضیاشون هوشیار و بعضی مستانه میرقصیدن، عبور کردن و پشت یکی از میزهای خالی نشستن.

بارمن بادیدن هیونجین سرجای همیشگیش، به سرعت خودش رو بهش رسوند.

- امشب هم همون همیشگی؟

هیونجین با شنیدن صدای اشنای بارمن سمتش برگشت و گفت

- اره. البته دوتا!

- "اون" رو هم بیارم؟

- اره

بارمن با لبخند سرش رو تکون داد و ازشون دور شد اما چیزی نگذشت که با دوتا جام تکیلا برگشت؛ در حالی که پشت سرش یکی دیگه از بارمن ها یک باکس بزرگ رو توی دستاش گرفته بود و به سمتشون میاورد.

بارمن اول جام هارو روی میز قرار دادو هیونجین از جاش بلند شد و باکس رو از دستای بارمن بعدی گرفت.
فلیکس با کنجکاوی به جعبه ی توی دستای هیونجین نگاه کرد. هیچ ایده ای نداشت که این جعبه چیه و به چه دلیل هیونجین با ذوق بهش نگاه میکنه.

𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now