106: Merry Christmas ☃️

1.1K 146 13
                                    

Sorry that I left 2
After story
Special part

چندثانیه ای بود بیدارشده بود اما دلش نمیخواست از تخت خارج شه هنوز چشماش بسته بود وبدنش بی حرکت که متوجه بیدارشدن جونگکوک شد جونگکوک چندباری غلت زد وبعد خودشو سمت جیمین کشید بوسه ای روی گونه اش گذاشت جیمین تکونی نخورد هنوز وانمود میکرد تو خواب عمیق...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

.
.
چندثانیه ای بود بیدارشده بود اما دلش نمیخواست از تخت خارج شه هنوز چشماش بسته بود وبدنش بی حرکت که متوجه بیدارشدن جونگکوک شد جونگکوک چندباری غلت زد وبعد خودشو سمت جیمین کشید بوسه ای روی گونه اش گذاشت جیمین تکونی نخورد هنوز وانمود میکرد تو خواب عمیقیه جونگکوک اووومی از لذت کرد وسرشو تو گردن جیمین فرو برد بوسه ای روی گردنش گذاشت وبعد مشغول مکیدن پوست گردنش شد حالا دیگه بدون نگرانی میتونست ردبوسه هاشو روی گردن وبدن جیمین بزاره وبابتش سرزنش نشه جیمین متوجه شد جونگکوک روی تنش خیمه زده دستاشو دوطرف بدنش گذاشته بود ومشغول بوسیدن جیمین بود که بیدارش کنه وقتی جونگکوک بوسه ای روی لباش زد جیمین با خنده چشماشو بازکرد جونگکوک با عشق تو اون چشما خیره شد«صبح بخیر» جیمین روی گونه ی جونگکوک درست جایی که بخاطر رد بخیه فرو رفتگی کوچیکی پیدا کرده بود لمس کرد«صبحت بخیرکوکاه» جونگکوک موهاشو نوازش کرد«هنوز باورم نمیشه اینجایی» جیمین خندید نگاشو از بازوهای برهنه ی جونگکوک گرفت«باورت بشه چون نه ماه از وقتی دوباره شروع کردیم میگذره.. درضمن از روم بلندشو که دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم» جونگکوک نیشخندی زد«چه بهتر،میدونی که من همیشه ازهمچین چیزایی استقبال میکنم» جیمین اخم کرد«نه کوک،باید بلندشیم،هنوز دوش نگرفتم کلی کارهس که باید بکنیم» جونگکوک هووفی کشید«نمیشد این کریسمسو تنها باشیم؟حتما باید همه رو دعوت میکردی؟» جیمین خندید«اینقدر غرنزن خیلی وقته همه دورهم جمع نشدیم..دلم برای جین هیونگ ونیول تنگ شده» جونگکوک چشماشو تو کاسه چرخوند«خیلی خب من هرچی بگم بازم تو کارخودتو میکنی» جیمین زیرش تکونی خورد«پاشو کوک..وقت نداریم» جونگکوک سرشو تو گردن جیمین فروبرد«من هنوز ازت سیرنشدم نمیخوام» جیمین کلافه نگاهی به سقف  کرد احساس میکرد با یه پسربچه زندگی میکنه نه یه مرد۲۳ساله اگه چندلحظه بیشتر تو این وضعیت میموندن شک نداشت تسلیم جونگکوک میشه جونگکوک چونشو توی دستش گرفت وبا لذت لباشونو به هم رسوند جیمین چشماشو بست وروی نرمی لبایی که لباشو به بازی گرفته بودن تمرکز کرد متوجه دست جونگکوک شد که به سمت لگنش میرفت دستش توموهای سیاه جونگکوک فرو رفت وچنگی به موهایی که حالا بلندشده بودن زد. با صدای تقه ای به در جیمین وحشت زده جونگکوکو از روی خودش هل داد و پتو رو تا گردنش بالا کشید توجهی به ناله ی جونگکوک نکرد نیول درحالی که با دستاش چشماشو بسته بود دم درایستاده بود:بابا گفت بهتون خبر بدم که ما اومدیم
گفت وبدون اینکه چشماشو باز کنه از اتاق خارج شد ودروبست جیمین که احساس میکرد قلبش داره ازجا کنده میشه با رفتن نیول آهی از سر آسودگی کشید. وقتی به کنارش نگاه کرد جونگکوکو ندید:کوک؟ «من اینجام» جیمین خودشو تا لبه ی تخت جلو کشید وبه جونگکوکی که نقش زمین شده بود نگاه کرد«تو چرا روی زمینی؟» جونگکوک سعی کرد بشینه همونطور که کمرشو می مالید چشم غره ای به جیمین رفت«بعضیا منو پرت کردن روی زمین طوری که خودشونم یادشون نمیاد» جیمین خندید «معذرت میخوام..بزارکمکت کنم» جیمین ربدوشامبر شکلاتی رنگشو از اون سمت تخت برداشت تنش کرد وبعد از بستن کمربندش دور شکمش تختو دور زد دستشو به طرف جونگکوک درازکردجونگکوک دستشو گرفت واونوسمت خودش کشید جیمین با چشمای گردشده ای دستاشو روی شونه های لخت جونگکوک گذاشت تا نیفته«کوک..چکارمیکنی؟» جونگکوک دستاشو دوطرف کمرپسر ظریف تو بغلش گذاشت«جبران خسارت آقای پارک» جیمین خندیدگازی از لب پایین جونگکوک گرفت وسعی کرد بلندشه که جونگکوک از کمرش گرفت واونو روی لگنش کوبید خودش برای بوسیدنش پیش قدم شد ولباشو به لبای صورتی جیمین رسوند دستشو روی رون لخت جیمین کشید واونو از زیرلباس حریری جیمین رد کرد حالا دوتا دست هاش روی باسن خوش فرم پسر بودن جیمین به سختی ازش جداشد«ببینم تو دیشب محرکی چیزی مصرف کردی؟» جونگکوک خمار هومی کرد«چه فرقی میکنه» جیمین بوسه ای روی گونه اش گذاشت«برای امروز بسه بیبی» دستای جونگکوکو از پشتش برداشت وازروی پاهاش بلند شد«زود باش باید دوش بگیریم» جونگکوک بالاخره از روی زمین بلندشد ولحافی که لگنشو پوشونده بود توی دستش مچاله کرد وروی تخت پرت کرد دنبال جیمین وارد حمام شد ودروقفل کرد.
جیمین همراه جونگکوک از پله ها پایین رفت جونگکوک به محض دیدن نیول دست جیمینو رها کرد وبه سمت دخترش که مشغول نقاشی کردن بودرفت وازپشت بغلش کرد جیمین نگاشو از اون دوتا گرفت وبه طرف آشپزخونه که جین توش مشغول بود رفت«صبح بخیر» جیمین با لبخند بزرگی گفت وبه طرف جین رفت از بالای شونه ی جین به غذایی که روی گاز بود نگاه کرد«شکمم به قاروقور افتاده...تو فرشته ی نجاتی هیونگ» جین خندید«حدس میزدم چیزی نخورده باشین،نیولم چیزی نخورده بخاطر همین گفتم نیول صداتون کنه ومنم یه راست اومدم آشپزخونه» جیمین از جین فاصله گرفت به سنگ اوپن تکیه زد وناراحت لب زد«دلم برای غذاهای خونگی تنگ شده» جین نگاشو از غذاش گرفت«مگه جونگکوک غذا نمیپزه؟» «من فقط جیمینو میخورم» جونگکوک گفت و وارد آشپزخونه شد جیمین خجالتزده بهش نگاه کردوبا لحن سرزنشگری صداش کرد«کووووک!!» جین با تأسف خندید ونگاشو ازاون دوتا گرفت جونگکوک از پشت جیمینو بغل کرد وبوسه ای روی گوشش زد«مگه دروغ میگم؟» آروم زمزمه کرد جیمین غرید«حالاهرچی باید باصدای بلندبگی؟» جین زیرگاز خاموش کرد«ممنون میشم ازاون دستا برای کارای مفیدتری استفاده کنی کوک» چشم غره ای به جونگکوک که دستاش روی باسن جیمین میچرخید رفت واز آشپزخونه خارج شد جیمین که از خجالت سرخ شده بود به شدت پسش زد وبا برداشتن یکی از غذاها از اشپزخونه خارج شد جونگکوک خندشو قورت داد وپشت سرشون بشقاب های تمیزو برداشت تا روی میز بزاره.
جیمین نگاشو از جونگکوک ونیولی که سرغذا بحث میکردن گرفت وبه جین نگاه کرد«هیونگ میشه قبل رفتن جونگکوکو معاینه کنی؟» جین لبخندی به چشمای نگرانش زد«باشه نگران نباش،درسته ازش دورم ولی حواسم بهش هس،آخر این ماه براش وقت گرفتم میخوام یکی از متخصص های بیمارستان هم معاینه اش کنه تازه از آمریکا برگشته» جیمین لبخندی به جین زد ونگاشو روی جونگکوک که برای نیول زبون درمی آورد دوخت لبخندی بهشون زد جونگکوک وقتی کنار نیول بود به جونگکوک ۶ساله تبدیل میشد.جونگکوک نگاشو از نیولی که مثلا نادیده اش میگرفت گرفت که متوجه شد جیمین با لبخندی بهش خیره شده بوسی براش فرستاد ومشغول خوردن شد جیمین نرم خندید ومشغول خوردن شد.
به طرف جونگکوکی که با موهای بلندش درگیر بود رفت از پشت بغلش کرد وچشماشو بست جونگکوک با حس دست های کوچیک جیمین دورشکمش متوقف شد دست های نرمشو لمس کرد جیمین دستاشو ازدورش باز کرد جونگکوک به سمتش چرخید نگاهی به جیمین تو اون کت قرمز انداخت جیمین رنگ موهاشو عوض کرده بود وحالا با موهای نسکافه ایش واین کت قرمز می درخشید جیمین متوجه نگاه معنادارجونگکوک روی خودش شده بود بی حرف جلو رفت ویقه ی بافت بلند قرمز رنگ جونگکوکو مرتب کرد دستاشو تا روی سینه ی جونگکوک پایین کشید وبا لذت از سرتاپاشو نگاه کرد دستی به موهای بلندش کشید«خیلی بهت میاد» جونگکوک دستاشو دورکمرش حلقه کرد«به توهم همینطور» جیمین روی نوک انگشتاش بلندشد وخودشو به لبای جونگکوک رسوند بوسه ای روی لباش زد وازش جداشد«بریم؟» جونگکوک نگاشو ازلبای مرطوب جیمین گرفت ولب زد« بریم» ای کاش جیمین به حرفش گوش داده بود واونهمه مهمون دعوت نکرده بود اونوقت مجبور نبودن ازهم دل بکنن وبه استقبال مهموناشون برن جونگکوک حاضر بود از شب تا صبح فردای کریسمس فقط بشینه وبه جیمین زل بزنه بعد ازاونهمه دوری هنوزم باورش نمیشد جیمین کنارشه هنوز ازش سیرنشده بود هنوزم به اندازه ی یه دنیا دلتنگش بود.
همراه جیمین وارد سالن خونه شدن جین ونیول مشغول تزئین درخت کریسمس بودن جونگکوک نگاهی به دست هاشون کرد وبا رد کردن انگشتاش بین انگشتای جیمین محکمتر دستشو گرفت جیمین لبخندی بهش زد وبه طرف در رفتن تهیونگ همراه مینسو وهوسوک واردشد جیمین با لبخند بهشون خوش آمد گفت وکنار رفت تا وارد شن نامجون درحالی که ازسرما تو خودش جمع شده بود وارد شد وشامپاینو به طرف جونگکوک گرفت«سلام بچه ها...اوه قرمز چقدر بهت میاد جونگکوک» جونگکوک لبخندی زد«ممنون هیونگ»
جیمین دروبست وجونگکوک رفت تا نوشیدنی رو توسطل یخ بزاره جیمین با لبخندبزرگی به طرف مهمان هاش رفت تهیونگ وهوسوک آخرین افرادی بودن که بهشون اضافه شده بودن به طرف مین سوک که تنهایی تو تراس ایستاده بود رفت ومثل خودش دستاشو از نرده ها آویزون کرد مین سوک با دیدن جیمین از خلسه ای که توش بود خارج شد«اوه هیونگ..متوجه نشدم کی اومدی» جیمین لبخندی زد نیم نگاهی به یونگی که کنار تهیونگ نشسته بود ومینوشید انداخت«چرا تنهایی؟» مین سوک شونه ای بالاانداخت«همینطوری..حوصله ام سررفته بود» جیمین لبخندی به پسر که سعی میکرد ناراحتیشو مخفی کنه زد«باهم دعوا کردین؟» مین سوک به جیمین نگاه کرد ونگاشو به زمین دوخت«اون دوسم نداره» جیمین نگاشو ازجونگکوک که با لبخند نیولو بلندکرده بود تا ستاره ی درخت کریسمسو بزاره گرفت به مین سوک نگاه کرد«چراهمچین فکری میکنی؟» «امروز وقتی ازش خواستم راجع به احساساتش حرف بزنه قبول نکرد چیزی بگه وقتی اصرارکردم سرم دادزد وگفت به احساسات اهمیتی نمیده تا حالا یبارم ازش نشنیدم بگه دوسم داره هیونگ» جیمین لبخندی زد«یونگی هیونگ خیلی تو همچین مسئله هایی سرسخته مین سوکا..بخاطر این نیس که دوست نداره فقط یکم براش سخته اون زیادی درونگراس..بهش زمان بده» مین سوک آهی کشید«میفهمم که یه رابطه ی ناموفق داشته وهنوز نیاز به زمان برای فراموشی داره ولی منم دارم تمام تلاشمو میکنم،انتظارندارم عاشقم باشه فقط اینکه میخوام مطمئن شم آخرش قرارنیس تنهام بزاره» جیمین دست پسر کوچیکترو لمس کرد وبا لحن اطمینان بخشی زمزمه کرد«اینطور نمیشه،میخوای یه رازو بدونی؟» مین سوک کنجکاو نگاش کرد که جیمین گفت«همیشه تو اونی نباش که پیش قدم میشه فکرمیکنم به اندازه کافی خودتو بهش اثبات کردی گاهی خوبه ازش فاصله بگیری تا متوجه بشه همیشه در دسترس نیستی ودلتنگت بشه» مین سوک با تردید پرسید«واقعا؟» جیمین مطمئن سرتکون داد«بهم اعتمادکن» مین سوک لبخندی زد«ممنونم هیونگ» با ورود یونگی به تراس جیمین با لبخندی تنهاشون گذاشت با حلقه شدن دست هایی دور شکمش لحظه ای غافلگیرشد وبعد لبخندزد دست های جونگکوکو نوازش کرد جونگکوک چونه اشو روی شونه ی جیمین گذاشت هردو داشتن به یونگی که حالا مین سوکو از پشت بغل کرده بود وچیزهایی تو گوشش زمزمه میکرد نگاه میکردن«براشون خوشحالم» جیمین گفت ولبخندزد جونگکوک زمزمه کرد«من خوشحالم که یونگی یکی رو پیدا کرد حالا دیگه لازم نیس نگران باشم هرلحظه دوست پسرمو ازم بدزدن» جیمین خندید«هیچکس جزتو منو اینقدری نمیخواد که منو بدزده اینو برات تضمین میکنم» جونگکوک بوسه ای روی گونه اش زد«مطمئنم هیچکس تو رو اندازه ی من دوست نداره هیچکس بلد نیس برای پارک جیمین جئون جونگکوک باشه»
وقتی هوسوک جیمینو صدا کرد جیمین نگاشو از تراس گرفت ودستای جونگکوکو از دورخودش باز کرد با رفتن جیمین جونگکوک هم به طرف میزی که روش خوراکی ونوشیدنی چیده بودن رفت مشغول پر کردن جامش بود که سایه ای رو حس کرد سرشو بلند کرد وبا پدریونگی روبروشد مین لبخندی زد وجام خالیشو سمت جونگکوک گرفت«امکانش هست؟» جونگکوک البته ای زمزمه کرد وجام مرد بزرگترو پرکرد جونگکوک جرعه ای از نوشیدنیش چشید ونگاشو تو سالن خونه گردوند جیمین همراه هوسوک وجین وارد سالن شدن وروی کاناپه های کرم رنگی که دورتر از اونا بود نشستن«خیلی کنجکاو بودم ببینمت» با صدای مرد نزدیکش نگاشو از اونا گرفت وبا تعجب به مرد نگاه کرد«منو؟چرا؟» مین با لبخند سری تکون داد«همیشه میخواستم پسری که دل جیمینو برده ببینم،سالهاس میشناسمش وهیچ وقت ندیده بودم اینطوری خوشحال باشه هرگز تا امروز از ته دل نخندیده بود،وقتی باهاش آشناشدم شما ازهم جدابودین اون موقع غم عجیبی تو وجودش حس میشد،بعد ازاون دوباره وقتی دیدمش که دعواتون شده وازهم جداشده بودین حال جیمین خیلی بد بود ازقبلم غمگین تر بود..اون موقع ها ازدستت عصبانی بودم که جیمینو به این حال وروز انداختی اما حالا که میبینم چقدر دوست داره و کنارت چه آرامشی داره میفهمم...تهیونگ برام تعریف کرد چه اتفاقایی افتاده...راستش من بهت حق میدم برای همه ی کارایی که تا امروز کردی..عشق بی منطق وبی قانونه وتو فقط بیش ازحد عاشقش بودی...من فکرمیکنم اگه یه نفر باشه که لیاقت داشتن اون پسرو داشته باشه اون تویی» جونگکوک گیج نگاش کرد باورش نمیشد چی میشنوه مین لبخندی بهش زد«جیمین مثل پسرمه ولی ازامروز تو هم پسرمی..لطفا مراقب همدیگه باشین زندگی خیلی کوتاهه با دلخوری ازهمدیگه هدرش ندین...از آشنایی باهات خوشحال شدم پسرم» مرد از کنار جونگکوک گذشت وجونگکوک با احترام سرشو پایین گرفت.
جونگکوک به طرف جیمینی که حالا کنار نیول نشسته وچیزی رو تو تبلتش تایپ میکرد رفت اون سمت نیول نشست وسرشو تو تبلتش کرد«چکارمیکنی؟» نیول اخم کرد وتبلتو سمت خودشو جیمین کشید جونگکوک ابرویی بالا انداخت جیمین به چیزی که احتمالا خونده بود خندید وباعث شد جونگکوک با حسودی اخم کنه چرا نشونش نمیدادن نیشکونی از بازوی نیول گرفت«یا نیول به منم نشون بده» نیول تبلتو سمت جونگکوک برگردوند جونگکوک نگاهی به چت های نیول واون شخص انداخت وبعد به اسم مخاطب نگاه کرد با دیدن اسم هیونجه اخمی کرد«این پسره برای چی بهت پیام میده؟» نیول کلافه نگاش کرد«بخاطرهمین بهت نشون نمیدم..همیشه گیرمیدی» گفت واز بین جونگکوک وجیمین بلندشد جونگکوک نیم خیزشد«بیااینجا ببینم...فسقلی» «کوک» با نشستن دست جیمین روی زانوش ساکت شد و بهش نگاه کرد«چکارش داری؟کاربدی نمیکرد...دوتا دوستن که باهم چت میکنن..داشت کریسمسو بهش تبریک میگفت» جونگکوک اخم کرد«تو نمیدونی که اون پسر چطوریه..من نگرانم که» جیمین هووفی کشید«خداروشکر که ما بچه دارنمیشیم وگرنه خدا میدونست چقدر قراربود محدودشون کنی» جیمین گفت وازکنارش بلندشد جونگکوک که حالا تنهاشده بود اخم کرد«خداروشکر که بچه دارنمیشیم؟یا جیمین شی...خیلیم دلت بخواد ازمن بچه دارشی» جیمین اونقدر دورشده بود که نمیشنید جونگکوک فقط با خودش غرمیزد.
جیمین ظرف های کثیفو توی ماشین گذاشت و به طرف سالن رفت تهیونگ که آخرین نفرازخونه خارج میشد با دیدن جیمین با هیجان گفت«بجنب..قراره بریم رودخونه،ازاونجا میشه آتیش بازی رو دید» جیمین سری تکون داد«شما برید میرم جونگکوکو صدا کنم» سالنو مرتب کرد وهدیه هارو زیردرخت از اول چید وقتی بلند شد جونگکوک از پله ها پایین اومده بود«کوک..اگه آماده ای بریم رودخونه» جونگکوک سری تکون داد  ودستاشو دورکمرجیمین حلقه کرد«برای من که فرق نمیکنه ولی...میخوای بری؟» جیمین دستاشو دور گردن پسر کوچیکتر حلقه کرد«میخوام با تو برم»
جونگکوک لبخندی زد«پس بریم» جیمین لبخندزد«بریم» وقتی هردو تکونی نخوردن جیمین خندید وجونگکوکو به خنده انداخت جونگکوک لب زد«هدیه ی کریسمس امسالم کجاس؟هرجا رو گشتم چیزی پیدا نکردم» جیمین پشت چشمی براش نازک کرد«هدیه ات تو بغلته» جونگکوک خندید«اوه پس منم هدیه ای که خریدمو پس میدم» جیمین با ذوق پرسید«چی خریدی کوکاه؟» جونگکوک نچی کرد«نمیگم..مگراینکه امشب بهم قول بدی که میتونم ازهدیه ای که تو بغلمه تا صبح» گفت وبوسه ای روی لبای جیمین گذاشت جیمین که هرکاری برای دریافت هدیه اش میکرد سرتکون داد«قبوله» جونگکوک با تعجب خندید«جیمین حواست هس چی میگی؟تاصبح؟به فکرخودت نیستی به قلب من فکرکن» جیمین خندید «پس هدیمو بده» جونگکوک بوسه ای روی لباش گذاشت «روی تخته..توی اتاقمون»
جیمین عمیق لبای جونگکوکو بوسید«کریسمس مبارک جونگکوکاه»
جونگکوک با عشق زمزمه کرد«کریسمس مبارک ماه من»

توی اتاقمون»جیمین عمیق لبای جونگکوکو بوسید«کریسمس مبارک جونگکوکاه»جونگکوک با عشق زمزمه کرد«کریسمس مبارک ماه من»

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 27 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Sorry that I left 2Where stories live. Discover now