روز سه شنبه بود. زنگ آخر. بچه ها از قبل به معلم یانگ اطلاع داده بودن که قضیه ی یونگهون کنسل شده. اون روز، چونکه هوا بارونی بود، توی حیاط نرفته بودن و توی کلاس خودشون مونده بودن. معلم یانگ اینبار، پشت میز نشسته بود. لبخندی زد و گفت:
_خب بچه ها...حال دلتون چطوره؟ امروز خودم یکم ناراحتم. شاید چهل درصد باشم...اوه خیلی بیشتر از یکمشد نه؟ اممم...بهرحال، حال دلم زیاد خوب نیست که خب اشکالی نداره، چونکه غم توی زندگی لازمه...اینجوری قدر لحظات شاد زندگیتو میفهمی!
یونگبوک گفت:
_آقا...چرا نمیشد آدما میتونستن همیشه فقط یه احساس و تجربه کنن؟ منظورم اینه که، اصلا لازم نبود وجود بعضی از احساساتارو درک کنی. مثل غم، بی حوصلگی...
_سوال خوبیه...شما چی فکر میکنین بچه ها؟
هیونجین گفت:
_بنظر من هرکسی بخاطر شخصیتی که داره، بیشتر یه چند تا احساس و حس میکنه.
_منظورت چیه پسرم؟
_خب، اگه یکی بخواد مثبت نگر باشه، توی بدترین حالت زندگیشم سعی میکنه یه چیزی رو دربیاره که انگار خوشحال کنندس...یکیم که افسرده باشه، هرچیزی که براش اتفاقات میوفته رو ناراحت کننده میبینه.
_اممم...طرز فکر جالبیه. تقریبا هم درسته. هرکسی بر طبق شخصیتی که داره، بیشتر چند تا از احساساتشو حس میکنه اما این به این معناست که احتیاجی به احساسات دیگه نیست؟ نمیدونم...ما همیشه اینجوری بودیم و کسی نبوده که غیر از این باشه....اگه توی دنیایی بودیم که همیشه خوشحالی بود، خب، طبیعتا ما هم همیشه خوشحال بودیم بدون اینکه خسته بشیم. اینجوری همه چیز اسون تر بود نه؟ منکه همچین حسی دارم.
هه چان گفت:
_من فکر میکنم احساساتن که باعث آدم بودن ما میشن...این همون احساسه که میتونه خوشحالت کنه نه خاطره.
یریم گفت:
_یه جورایی موافقم. خاطرات همشون ترکیبی از احساساتن. کل وجود مارو احساسات میسازن. اگه یکی نباشه، انگار سیستم بدنمون یه جای کارش میلنگه!
_درسته بچه ها ولی سوال من اینه...شما دوست داشتین چیجوری باشین؟ همه ی احساسات و باهم داشته باشین یا اینکه فقط یه چند تا از احساسات خاص رو؟
کینو کمی فکر کرد.
_خب...فکر کنم همه رو...احساسات باعث میشن شخصیت ما به وجود بیاد!
جیسونگ گفت:
_شاید دوست داشتم یه چند تا از احساسات و تجربه نکنم.
_چه احساساتی پسرم؟
_اممم...مثلا دوست نداشتم احساس ناراحتی رو تجربه کنم. این حس خیلی به ادم ضربه میزنه.
_موافقم...غم باعث نابودی آدم میشه اینطور نیست؟ از طرفی، خیلی از آدما به طور طبیعی دوست دارن ناراحت باشن چونکه اینجوری بیشتر میتونن دیگران و تحت تاثیر قرار بدن ولی یه عده هستن که کلا علاقه به غمگین بودن دارن. انگار ارامششونو توی اون تجربه میکنن. فکر نمیکنم چیز بدی باشه ولی بنظرم میتونه مخرب باشه اینطور نیست؟
کارینا گفت:
_فکر کنم تا زمانی که تمام وجودتو احاطه نکنه خوبه.
_درسته دخترم. دیگه چی؟ دیگه چه احساساتی میتونه مخرب باشه؟
دوسی گفت:
_حسادت...این بدترین چیز دنیاست...میتونه به هرکسی آسیب بزنی و بعدش به حدی پشیمون میشی که دیگه نمیتونی کاریش بکنی...
_درسته دخترم. حسادت مثل آفت میمونه. میدونین چه زمانی خوبه؟ اینکه برای رشد استفاده بشه نه فقط برای بزرگتر شدن و گرفتن یه جای همیشگی توی قلب آدم.
سونوو گفت:
_فکر کنم غرورم بد باشه.
_درسته پسرم ولی بشخصه حس میکنم غرور بعضی وقتا لازمه. اینکه بخاطر غرورت حاضر نباشی هرکاری رو بکنی، این خوبه ولی اگه حس کنی از همه بالاتری و کسی در حدت نیست، این بده. این زمانی اتفاق میوفته که خودتو تنها پیدا میکنی.
هیونجین چشماشو ریز کرد.
_کجاش بده؟ اینکه حس میکنی از بقیه بالاتری.
_پسرم...تا حالا کی تونسته با همچین طرز فکری پیشرفت کنه؟ اگه همچین طرز فکری رو ادامه بدی، نمیتونی پیشرفت کنی. به علاوه، این حس با خودش حسادتم میاره. چون حتی اگه از خودت راضی باشی، میبینی یکی ازت بهتره و این باعث حسادتت میشه و وقتی که این اتفاق بیوفته، کارت تمومه.
هیسونگ گفت:
_بین کاراموزا همش همینه...یه کاری میکنن که تحقیر بشی و به یکی دیگه حسادت کنی...برای همینم معمولا جو خیلی بده!
_من هیچوقت از سیستم آموزشی خوشم نیومده بچه ها...هیچوقت! تو هیچ کاری بلد نیستن خلاقیت بخرج بدن! فقط یه طرز فکر همیشگی رو دنبال میکنن. اونم اینه که کاری کن که بچه های زیر دستت، به حس تحقیر برسن...حس تحقیر با خودش حس حسادت و میاره و بخاطر همون، اون بچه پیشرفت میکنه ولی چرا کسی برای سلامت روح و جسم اون بچه اهمیتی قائل نمیشه؟ تو لازم نیست بهترین باشی، فقط لازمه آدم باشی! اینکه آدم باشی هنره، نه چیزایی که دیگران اسمشو میزارن هنر.
جیسونگ خندید و توی گوش هه سو گفت:
_یه بار یکی از کسایی که رپر بود، از خوندم بد گفت، منم براش دیس ترک نوشتم و جلوش خوندم.
هه سو با ناباوری به جیسونگ نگاه کرد. خندید.
_وای چه کاری خفنی!
_توش هی بهش میگفتم فهمیدم بابا دهنتو ببند بو میده!
_وای خدایا! خوب کردی!
_از طرفی میدونین چی اشتباهه؟ اشباع احساسات بچه ها. مثلا، الان همه ی خواننده ها توی اهنگاشون، راجب عشق حرف میزنن. آیا این درسته؟ بنظر من نه. این اشباع احساساته. ما لازم نداریم فقط راجب عشق بین دو نفر آهنگ گوش بدیم. ما لازم داریم راجب چیزای مفیدتری بشنویم. جدیدا دارن روی اشباع احساس دوست داشتن خود کار میکنن و این حداقل یکم راضی کننده اس! با اینکه اینم نباید زیاد اشتباع بشه ولی بهتر از اشباع احساس عشقه.
سونوو دستی زد.
_وای آقا...حرف حق! هر آهنگی گوش میدی، حداقل یه جمله عاشقانه توش داره...بابا بیخیال دیگه!
هه سو گفت:
_جیسونگ که اون موقع آهنگ مینوشت، راجب عشق نمینوشت.
_جدی پسرم؟ آهنگ مینوشتی؟
جیسونگ معذب سرشو تکون داد و نگاهی به هه سو انداخت که چرا اون حرف و زد.
_راجب چی بیشتر مینوشتی؟
_خب...احساسات خودم؟
کارینا گفت:
_یه آهنگ راجب تولد نوشته بود که اون روز و به روز مرگ تشبیه کرده بود...خیلی باحال بود!
_واقعا؟ خیلی جالبه! میتونی برام بگی چیجوری بود؟
_اممم...خب بنظرم همه چی دروغه...یه عده بهت میگن تولدت مبارک درحالی که براشون اهمیتی نداره...تو این مایه هاس.
_میدونی من از طرز فکرت خیلی خوشم میاد پسرم. سعی نمیکنی دروغ بگی و حرف خودتو میزنی، هرچقدرم که منفی باشه. این یه نوع طرز برخورد جدیده!
هه چان گفت:
_خب...این یعنی حس خوشحالی اون لحظت دروغه؟
هیونجین چشماشو ریز کرد.
_من همیشه فکر میکردم خوشحالم ولی یه روز که با خودم نشستم و فکر کردم، به این نتیجه رسیدم که حس خاصی ندارم. مامان و بابام هی راجب تولدم حرف میزدن و شادی میکردن...این درحالی بود که واقعا برای من اهمیت خاصی نداشت. اره خب...قرار بود هدیه بگیرم ولی واقعا همه هرچیزی که میخوان و توی روز تولدشون نمیگیرن...یکم عجیبه! راستش واقعا حس خاصی توی روز تولدم از اون به بعد نداشتم.
دوسی سرشو تکون داد.
_فکر کنم بعضی از احساسات به ما تلقین میشه.
_البته که میشه دخترم. کاری که منم میکنم تلقینه. روانشناسا بهتون تلقین میکنن که خوبین، اینجوری شمام اون روند و حس میکنین. این چیز بدی نیست...همه چیز زمانی که توی مسیر درست باشن، استفاده ازشون بد نیست.
سونوو گفت:
_پس چرا خودمون متوجه نمیشیم و حس میکنم باید همین باشه؟
_بخاطر همون تلقینه پسرم. ما از وقتی که بچه ایم، بهمون تقریبا هر کاری تلقین شده. به خودمون میگیم باید فلان بشه، باید فلان کارو بکنیم چونکه بقیه بهمون میگن. اما اگه یه روزی خودمون بشینیم و فکر میکنیم که همه ی اون کارایی که بهمون تلقین شده برامون مهمه؟ البته که نه. اون زمان انسان یکم به حس پوچی میرسه ولی بازم بد نیست...این یعنی شخصیتت در حال رشده. رشدی که به دور از تلقین انجام شده. خودش یه نوع پیشرفته!
یریم سرشو تکون داد.
_خب کی متوجه ی این حس میشیم؟
_معلوم نیست دخترم. ممکنه سال ها طول بکشه ولی هر زمانی که متوجهش بشی، خوبه.
هیسونگ گفت:
_مثل مراحل یه سریاله.
_درسته پسرم.
یونگبوک دستشو زیر چونش گرفت.
_این همه احساسات باعث میشه گیج بشم...
_البته که میشه ولی آیا این چیز بدیه؟ نه...این باعث میشه حس زنده بودن بکنیم...باید احساسات مختلفی رو تجربه کنیم تا بتونیم به خودمون بزرگسال بگیم.
هه سو پرسید:
_اگه نخوایم بزرگسال باشیم چی؟ مثل همیشه همونجوری که هستیم بمونیم.
معلم یانگ لبخندی زد.
_کاش میشد عزیزم...ولی نمیشه...دست ما نیست...ما این دنیا رو بوجود نیووردیم که براش تصمیم بگیریم. هر خالقی، مالک دنیای خودشه و دنیایی که ما توش زندگی میکنیم، ساختارش دست ما نیست.
کارینا پوزخندی زد.
_خب این مسخره نیست؟ خودمون که نمیخوایم بدنیا بیایم، کلی سختی هم می کشیم و آخر حتی نمیتونیم خودمونو بکشیم؟ مگه عروسکیم؟!
_بشخصه دوست ندارم اینجوری فکر کنم دخترم ولی بله، شاید باشیم...کسی از اسرار دنیا خبر نداره و اینم یکی از اسرار های دنیاس ولی به این معناست که حق زندگی کردن نداریم؟ نه، همچین چیزی نیست. درسته که برای چیزی می جنگیم که انتخاب خودمون نبوده ولی میتونیم تلاش کنیم که خوب زندگی کنیم. به پنجره نگاه کنین.
بچه ها به سمت پنجره نگاه کردن که سمت چپ کلاس بود. هنوز بارون میومد.
_کسی چه میدونه؟ شاید این قطرات بارونم دوست نداشتن که وجود داشته باشن و روی زمین بیوفتن ولی میتونن کاریش بکنن؟ نه...همه چیز اونجوری که ما میخوایم نیست.
در باز شد و سرایدار مدرسه، با یه سینی پر از هات چاکلت وارد شد. معلم یانگ تشکر کرد و سینی رو از دستش گرفت.
_بیاین بچه ها. آقای سو لطف کردن و هات چاکلتارو اووردن.
بچه ها که درحال خوردن هات چاکلتاشون بودن، هیسونگ گفت:
_آقا میشه آهنگ بزاریم؟
_البته که میشه پسرم.
هیسونگ موبایلشو دراوورد و آهنگ we could still be happy از Rachael Yamagata رو گذاشت و در حالی که به آهنگ گوش میدادن، به پنجره نگاه میکردن.
* اگه دنیا یادش رفت که دوباره بچرخه و زمستان فراموش کرد که چگونه باید به بهار تغییر حالت بده و پرنده ها آواز خواندنو فراموش کردن، من و تو هنوز میتونیم خوشحال باشیم *
*****
بچه ها دوست دارین براتون یه پلی لیستی هم بنویسم برای فیک؟ اسم اهنگایی که خودم دوست دارم و به فیک میخوره، خیلی وقت ها هم ازشون الهام میگیرم برای فیک. اگه دوست داشتین بگین تا بنویسم براتون برای قسمت بعد.این قسمتم زودتر آپ کردم. فکر کنم فردا سرم شلوغ باشه. امیدوارم خوشتون اومده باشه کیدز💜
VOUS LISEZ
Tuesdays
Fanfiction[تمام شده] _همچین فکری نمیکنم...تنها چیزی که فکر میکنم اینه که باعث میشه حداقل راجبش حرف بزنین. شما نوجوونین اونم تو همچین دنیایی که کسی برای کسی کاری بدون سود نمیکنه...معلومه که حالتون خوب نیست! چیجوری میتونین خوب باشین توی دنیایی که باید منت و انت...