اگر فقط میتونست...
بعد از گذشتن چیزی از ذهنش بلافاصله سرش رو محکم تکون داد، باز افکار احمقانه به سرش زده بودن. امگا سراغ اسلحه ی بعدی رفت و باعث جا خوردن آلفا شد، وینچستر؟ امگا حتماً شوخیش گرفته بود، این اسلحه برای شکار و دور برد بود، اما نشونه گیری باهاش در فواصل دور هم کاملا سخت بود، چه برسه به فواصل نزدیک. با وزن چهار و سه دهمِ کیلو گرم و طول یک متر و بیست و پنج سانتی متر و گنجایش تنها یک گلوله برای هر بار شلیک جزو اسلحه های سنگین به شمار می رفت و کار با این اسلحه دستان توانمند یه استاد شکار رو می طلبید.
امگا مثل یه مادر که بچه اش رو در آغوش می گیره وینچستر رو بلند کرد و گونه اش رو به منطقه ی پشتِ مگسکِ اسلحه چسبوند و چشم چپش رو بست، با رها شدن صدای شلیک، وینچستر لگد محکمی انداخت و شانه ی راست امگا به عقب پرتاب شد، بوی باروت داخل اتاقِ بزرگ و طویل تیر اندازی پیچیده بود و آلفا بعد از چند بار پلک زدن متوجه آسیب وحشتناکی که گلوله ی این اسلحه به صورت سیبلِ آدم نما زده بود شد.
فرمانده اش هوفی کرد و وینچستر رو روی میز گذاشت، مو هاش رو باز کرد و دستی زیرشون کشید و گفت:
+به اندازه ی یک چهارم افراد اتاقک برای تیر اندازی داریم، بقیه ی سربازا پنج دقیقه ی دیگه میرسن، اگه نمیخوای معطل شی بهتره همین الان بری توی یه اتاقک و برای خودت برش داری تا بتونی اول از همه بری بیرون، اگرم میخوای بیشتر اینجا بمونی من دخالتی نمیکنم.
امگا روی تک صندلی رنگ و رو رفته ای نشست و پای راستش رو روی پای چپش انداخت. بدون شک اگر بو اول از همه خارج می شد دوباره حوصله ش سر می رفت، پس ترجیح داد بمونه و گند زدنِ دوباره ی بقیه ی سربازا رو تماشا کنه و استعدادشون رو آنالیز کنه. پس روی زمین سرد نشست و آرنج هاش رو روی زانو هاش گذاشت.
آلفایی که پشت دیوار ایستاده بود شاهد همه چیز بود، شاهد این بود که چطور هم اتاقی جذابش بیشتر و بیشتر تحت تأثیر امگای زیبا قرار می گرفت، دندون هاش رو روی هم سایید و انگشتان پهنش رو توی مشت فشرد، بازدمش رو از میون دندون های قفل شده ش بیرون داد و بعد از کشیدن نفس عمیقی از غلظت اخم هاش کم کرد و وارد سالن تیراندازی شد و احترام نظامی گذاشت.
امگا نگاه بی تفاوتی به آلفای نه چندان درشت هیکل انداخت و همین نگاه کافی بود تا آلفا درک کنه چرا هم اتاقیش انقدر به این امگا جذب میشه، زیبایی امگا واقعا نفس گیر بود. چتری های قیرگون پسر چشم راستش رو پوشونده بود، پوست مرمرین صورتش می درخشید و لب های هلویی و هوس انگیزش هر آلفایی رو به خودشون جذب می کردن.
رشته ای از مو های ابریشمینش روی شونه و سینه ی راستش افتاده بود و تضاد جالبی با لباس سبز تیره ی امگا ایجاد میکرد، اما به راحتی می تونست بگه چشمان یخ زده ی امگا که ترکیبی از سبز و آبی و مقدار زیادی سفید داشتن زیبا ترین اعضای صورتش بودن.
YOU ARE READING
[You Are My Destiny]~(Yizhan)
Fanfictionاسم: تو سرنوشت منی! کاپل: ییژان [ییبو تاپ] ژانر: رومنس، انگست، اکشن، امگاورس، یه چسه درام، اسماااات، امپرگ بخشی از داستان: مچ ظریف فرمانده ش رو گرفت و مجبورش کرد توی چشم های شعله ورش نگاه کنه: - اصلا مهم نیست که از من خوشت میاد یا نه، تو امگای منی و...