part 10

14 5 2
                                    

د.ا.ن تیلور

لیام وارد ورودی یک هتل قدیمی و خرابی رفت . مردی که پشت پیشخوان بود لبخندی زد باعث شد دندون های خراب و نداشتش معلوم بشه.

" لیااام ، خیلی‌‌ وقت‌ ندیدمت "

لیام دستشو توی کتکش برد و یک دست پول در اورد و روی میز گذاشت .

"اتاق همیشگی "

مرد پشت پیشخوان به پول نگاه کرد . برق چشمهاشو می دیدم .پول برداشت و توی کشوش گذاشت برگشت و یک کلید از توی قفسه ها برداشت و به طرف لیام گرفت .

" می ببینم‌ مهمونم داری "
" فضولی‌ نکن دن"
" هر چی تو بگی "

لیام به ما اشاره کرد به طرف یک اسانسور قدیمی و درب داغون بریم . سوار شدیم . لیام پشتش به ما بود . شروع کرد به توضیح دادن .

"اینجا خلاف‌ کارهای زیاد هست ، پس قوانین شماره یک خیلی سرصدا نکنید که باعث دعوا بشه ."

دوتا انگشت هاشو اورد بالا تا عدد دو نشونمون بده .

" دو ، دعوا ممنوع ."

اسانسور توی طبقه سوم وایستاد . با قدم های محکم به طرف راه رو رفت جوری راه میرفت که پیراهنی که روی لباسش پوشید بود توی هوا پرواز میکرد . چارلی به من نگاه کرد تا بفهمون که اول من از اسانسور خارج بشم بعد خودشه.

لیام جلوی اتاقی وایستاد که روش عدد ۲۵ نوشته شده بود کلید روی در اتاق و چرخوندش . به من و چارلی نگاه کرد .

" سومی که از‌ همه مهمتره ، هیچ کاری بدون اینک به من نگید انجام نمیدید"

ابروهاشو بالا انداخت و منتظر موند که بفهمه هردومون متوجه مهم بودن این قانون شدیم یا نه .
من و چارلی تند تند سرمون تکون دادیم . نفس عمیقی کشید و یک لبخند بزرگ روی لبش امد در باز کرد

" بفرمایید تو"

وقتی وارد اتاق شدیم . باورم نمیشد چی دیدم . دهنم باز موند . یک‌ تخت دونفر بغل اتاق بود با روتختی های خیلی کثیف . بعضی جاهاش سوراخ شده بود . پتویی که روش بود هم مثل پنیر سوراخ سوراخ بود .

یک تخت تک نفرم بغل دیوار بود که دست کمی از قبلیه نداشت . به موکت ها نگاه کردم لکه های قهوه ای سر تا سر اون مثل قطرات بارون ریخته شده بود  یک گوشه ی اتاق یک سوسک مرده برعکس شده بود .

با تمام وجودم میخواستم عوق بزنم . نفس توی سینه ام حبس کردم و به لیام نگاه کردم .

" اینجاااا واقعا کثااافت خونههه استتت لیااام"

یک ساعت بعد:

د.ا.ن چارلی

به ساعت توی لابی هتل نگاه کردم . ساعت ۳ رو نشون میداد بیشتر خودم روی مبل لیز دادم . یک ساعتی بود که تیلور من و لیام از اتاق بیرون انداخته بود تا اتاق تمیز کنه . البته سی مین پیش لیام مجبور کرد که خریده  ملافه ،رو تختیو از این چیزها بره.

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Jul 15, 2022 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

every momentsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang