♠جاسوس♠.・✫・゜・。.
پارت 33
جان:اون موتور توعه؟؟...
فنفانگ:آره..یعنی برا خودم نیست برا دوستمه...
جان:سوییچ های موتورو بده...
فنفانگ سوییچارو از کیفش درمیاره و میده بده جان:میخوای چیکار؟؟..
جان از پنجره سوییچارو برای ییشینگ پرت میکنه :ما رفتیم پارک ستارههه...و ماشینو روشن میکنه و به سرعت حرکت میکنه..
ییشینگ دنبال ماشین دویید:جاااان ...لعنت بهتتت...
جان و فنفانگ از شیشه پشت ییشینگو میدیدن و میخندیدن...
جان دست فنفانگو گرفت و روی فرمون گذاشت خودشم دستشو گذاشت روی دست فنفانگو رانندگی میکرد ...
فنفانگ با لبخند به جان نگاه میکرد...
جان:جذاب ندیدی؟؟..
فنفانگ:نه خیلی وقته ندیدم...دلم براش یه ذره شده میخوام تا صدسال دیگه فقط به جذاب نگاه کنم...
جان به فنفانگ نگاه میکنه و لبخند میزنه...
بالبخندش چال لپش معلوم میشه و فنفانگم مثل عادت همیشه ای که داشت انگشتو گذاشت رو چال لپ....
جان:هنوز ترکش نکردی؟؟..
فنفانگ:مگه میشه این گودال کهکشانو فراموش کنم...
جان:خم میشه و لپ فنفانگو بوس میکنه..
جان کنار یه پارک سرپوشیده نگه میداره....
هردو از ماشین پیاده میشنو طرف باغ میرن...
جان کنار یه بستنی فروشی میمونه :بستنی؟؟..
فنفانگ:اخه توی این سرمااا؟؟..
جان:درکنار من گرمت میشه بستنی میچسبه..
فنفانگ خنده ای کرد:مسخرههه..باشه بخر..واسه من طالبی...
جان دوتا بستنی میگیره و یکیشو به فنفانگ میده...کمی قدم زدن و روی نیمکت پارک نشستن...
فنفانگ درحال بستنی خوردن بود که جان دستشو گذاشت دور گرونشو کامل کشوندش بغل خودش....فنفانگ چشماشو بالا برد و به جان نگاه میکرد..
جان:دیگه هیچوقت نرو...نبودنت خیلی درد داره... قطره اشکی از چشمای فنفانگ سرازیر میشه...
جان با انگشت شصتش اشکو پاک میکنه:دیگه گریه ممنوع...الان کنار همیم..فقط خندههه... و شروع میکنه به قلقلک دادن فنفانگ...
فنفانگ بغل جان جمع شده بود و میخندید و تلاش میکرد دستای جانو نگه داره:ههههه نکن جااان..و بعد بستنی رو مالوند به صورت جان...
KAMU SEDANG MEMBACA
▪︎Spy▪︎
Fiksi Penggemar"جاسوس" با ورود تروریست ها به کشور چین ؛ سازمان امنیت چین برای شناسایی و دستگیری تروریستها تعدادی از نیروهاشو به عنوان جاسوس به این گروه میفرسته.. وانگ ییبو که سرانجام موفق به ملاقات میشه اما با اتفاقاتی که پیش میاد توسط شخصی به نام شیائو جان از...