[ 𝑁𝑜𝑡𝑒 10 ]

1.1K 256 41
                                    

وقتی چشماش رو باز کرده بود، خودش رو توی اتاق هیونجین دید و به یک باره تمام رویداد های دیشب به ذهنش هجوم اوردن و دوباره اون حس ناباوری بهش دست داد.
جای خالی هیونجین کنارش نشون از این میداد که زودتر از اون بیدار شده و حالا معلوم نبود دقیقا کجاست!

از روی تخت بلند شد و چشماش رو بادستش مالید اما با درد شدیدی روبرو شد که حاصل ضربات دیشبِ جونگین بود. سمت آینه رفت و نگاهی به خودش انداخت...
پایین چشمش کبود بود و روی پیشونیش زخمای زیادی دیده میشد. هیچ ایده ای نداشت که چطوری باید با این وضعیت به خونشون برگرده.

صدای در اتاق که بلند شد، از داخل اینه به شخصی که داشت وارد میشد نگاه کرد؛ هیونجین بود که با یه حوله روی دوشش وارد اتاق شده بود. با دیدن فلیکس که مقابل اینه ایستاده بود سمتش رفت و اونو به سمت خودش برگردوند و نگاهش رو بین زخمای روی پیشونیش نوسان داد.

- صبحت بخیر. خوبی؟
- بهترم.
-امروز نیازی نیست بری مدرسه، بعدا خودم با پدرت صحبت میکنم

فلیکس باشه ای زیر لب گفت و اخم کوچیکی میون ابروهای هیونجین شکل گرفت. دیدن زخمای صورت فلیکس قلبش رو به در میاورد.

- اینطوری گمون نکنم بتونی بری خونتون!

- منم داشتم به همین فکرمیکردم. ولی شاید با میکاپ هم بشه پوشوندشون.

هیونجین انگشتشو نوازش وار روی کبودی پای چشمش کشید

- فکر نکنم. این کبودی خیلی تیره است. نظر من اینه که تا وقتی صورتت خوب نشده خونتون نری و همینجا بمونی.

- فکر بدی به نظر نمیاد.

هیونجین سرش رو تکون داد و بعد، روی صورت فلیکس خم شد و بوسه ای روی کبودی زیر چشمش گذاشت. فلیکس هجوم خون به رگ‌های خشکیده‌اش رو حس کرد و به ضربان قلبش گوش داد. هیونجین بهترین بود و بهترین میموند حتی اگه کارهایی خلاف میل خانواده‌اش یا حتی بشر میکرد.

هیونجین بعد از فاصله گرفتن از فلیکسی که بخاطر بوسه توی جاش سنگکوب شده بود، حوله رو روی تخت پرت کرد و خودش مشغول عوض کردن لباساش شد.

- جایی میری هیونجین؟
- میرم انبار. و تو هم باهام میای!

چشمای فلیکس از شدت تعجب به گشادترین حد خودشون رسیدن.

- چی؟
- گفتم توام باهام میای... مگه همینو نمیخواستی؟

فلیکس دستپاچه جلو تر رفت و مقابلش ایستاد

- نمیفهمم، یعنی...
- میخوام به اعضا معرفیت کنم فلیکس. بلاخره قراره عضو جدید این باند بشی!

هیونجین با پوزخند گفت و فلیکس شوکه تر از قبل، توی جاش خشکش زده بود.

- اگه واقعا دلت میخواد توی این کار باهام همکاری کنی، لطفا سریع باش و همینطوری بر و بر منو نگاه نکن.

𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin