7:مین یانگ

1.4K 207 33
                                    

انتظار دیدنِ هر کسی رو داشت بجز یونگی! اونم وقتی بافتی زرد و مشکی به تن داره و موهاش رو به طرز زیبایی روی پیشونیش ریخته.

آب دهنش رو قورت داد و جلو رفت، پدرش داشت با آقای مین یانگ؛ پدرِ یونگی و صاحب شرکتِ MYG که پدرِ خود کوک توش سهامداره احوال پرسی می‌کرد و مادرهاشون برای به جا آوردن ادب برای هم تعظیم کردن.

جونگ‌کوک چاره‌ای نداشت غیر اینکه نزدیک‌تر بشه و با والدین یونگی سلام کنه، تعظیم نود درجه‌ای کرد و تو نقشِ پسر خوب بودنش فرو رفت:

«خوش اومدید آقا و خانوم مین.»

اوما و آپای یونگی هم متقابلاً سری تکون دادند و یونگی بخاطر هیونگ بودنش اول برای احترام گذاری افتاد جلو و قامت خم کرد.

کوکی هم بعد از یونگی اون کار رو تکرار کرد و با هم دست دادند، کوک با ظاهری که انگار تازه دومین باره یونگی رو می‌بینه با لبخند گفت:

«از دیدنتون خیلی خوشحال شدم یونگی هیونگ!»

یونگی لب‌هاش رو به لبخندی کش آورد که حتی نوزاد هم می‌تونست تشخیص بده لبخندی فیکه! دستِ جونگ‌کوک رو فشرد و با صدای آرومی گفت:

«متقابلاً جونگ‌کوک.»

خدمه دیگه رفته بودند و همه توی سالنِ بزرگِ عمارت نشسته و با هم گفت‌وگو می‌کردند، پدرها و مادرهاشون از مسائل مختلف صحبت می‌کردن اما بحث داغشون بیشتر دربارهٔ کار و بیزینس بود.

یونگی سرشو کمی جلو برد و نزدیک گوش جونگ‌کوک زمزمه کرد:

«محض رضای مسیح جونگ‌کوک، جوری رفتار نکن که انگار داری شوهرتو برای اولین بار ملاقات می‌کنی در حالیکه همین صبح داشتی واسهٔ من شیرموز و کیک می‌زدی تو رگ!»

کوک با صدای پایین خندید و گفت: «دارم تظاهر می.کنم یه گود بویِ کوفتی‌ام!»

یونگی دهن کجی کرد و دمِ گوشش گفت: «آره یه گود بویِ لعنتی که حتی با گربه‌های خیابونم میلاسه.»

کوکی متوجه منظورش نشد و فقط توی گلو خندید؛ بعد از اون هر دو ساکت شدند و برای مدتِ طولانی‌ای مکالمهٔ والدینشون ادامه داشت.

توی همین حین کوکی هر بار که خواست از یونگی چیزی بپرسه دید که با نگاهِ خاصی به پدرش خیره شده و مدام به حرکاتِ آپاش دقت می‌کنه، ساکت و توی خودش بود و مثل قبل رفتار نمی‌کرد.
صدای یکی از خدمتکارها اومد:

«بفرمایید، میز رو چیدیم و غذا آماده‌ست.»

همه بلند شدند و سر میز نشستند، سکوتِ مزخرفی بین افراد حاضر در سالن حاکم بود و فقط صدای برخوردِ قاشق و چنگال که به ظروف می‌خورد جو رو کمی از اون حالتِ خَفا در می‌آورد.
با شروع کردنِ پدر جونگ‌کوک همه آغاز به خوردن کردند، تمامِ این مدت کوک حواسش به یونگی بود؛ مین یانگ وسط غذا خوردن سرش رو بالا آورد و به پسرش نگاه کرد.

𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」حيث تعيش القصص. اكتشف الآن